-
اینجا همیشه سرد است...
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 23:13
می لرزم از سوز سرما و می هراسم از کاموائی گرم که به تنم بیاید اما به تنم نماند...!
-
شکسته...
جمعه 5 آذرماه سال 1389 22:20
مسافر غریب نماز ظهر تو شبیه دل من دل من شبیه نماز ظهر تو هر دو شکسته...
-
باران...
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 22:32
مردم شهر می گویند: دیریست که "باران نباریده" با خودم می گویم خوش به حالشان چه بی دردند!!!
-
فرشی ز دل شکسته انداخته ام آهسته بیا شیشه به پایت نرود...
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 16:52
سرمای پائیز دلی وامانده ار آرزوهایش را خنک می کند و به لطف قلم ودفتری وسعتی عظیم از تنهایی کسی زیر سوال می رود و نابود می شود سخن کوتاه می کنم این نیز بگذرد... **************** نبودم واسه چند روزی... اما برگشتم چون خیلی دوستون دارم و دور از تک تک شماها بیشتر دلم می گیره و تنهاییم از صد سال هم بیشتر می شه... چقدر...
-
سلام&خداحافظ...
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 00:12
این روزها جواب سلام عاشقانه تنها خداحافظی ست... و استادیم چرا که جواب سلام واجب است...!!! ******************* "سلام" بگو و عاشق کن به خدا بسپار و برو تو مردی!!! مرد که غصه نمی خورد مرد که گریه نمی کند تو مردی و مردانگی تو ربطی به چوب خدا ندارد...!!! ******************** "سلام" ها را در گوشه ای دنج...
-
به نام عشق
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 23:00
ای کاش قبل از آمدنت رفته بودی حالا برای جبران خسارت دیر شده...!!! ***************** برای باور شب تنها یک ستاره کافیست اما برای باور تو هزار بار زمین خوردن هم کافی نیست...! ***************** با آنکه عاشقت بودم تو را یاد نگرفتم! خوشحالم که مثل تو نیستم ای کاش تو هم مثل خودت نبودی... ****************** یادم باشد تک تک...
-
مرحم زخم همه بودم ولی حالا خودم از همه زخمی ترم...
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 23:18
خدایا محض رضای خودت حالا که نوشته های مرا نمی خوانی... تو بنویس تا من بخوانم...!!! ****************** حوالی کوچه پس کوچه های پائیز چه خیالی ست اگر بهار وجودم به خزانی زرد مبدل شده؟ حالا که کسی معنی "عشق" را نمی فهمد چه خیالی ست اگر تنهایم و تنهایی هیچ زمان تنهایم نمی گذارد.. حالا که به آخر خط آشنایی رسیدم چه...
-
دوستش ندارم دیگر...
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 20:11
چه بنویسم از کسی که سلام نکرده سبدی از "خداحافظی" های جور وا جور از درخت خاطره هایش برایم چید و گذاشت و رفت... هر سلامش بهانه ای بود برای خداحافظی اش دل من به کنار دل خودش دل نبود؟؟؟ بعد آنهمه خداحافظی دوباره می گوید "سلام" اما اینبار تنها زبانم از سر احترام جوابش را داد توی دلم جایی برای ماندنش...
-
این روزها چشم ها جز دروغ چیزی نمی گویند...!
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 23:00
گل هم گلهای قدیم برای هر که می بردند به پایش خار نمی شدند...! *************** آقای مدرن و امروزی!!! ریگهای زیادی در کفش توست فکر بد نمی کنم شاید در سنگریزه ها قدم می زدی...شاید...! **************** شب و روز مرا یکدست کرده ای سیاه سیاه... منی که همیشه سیاه می پوشم حتی بدون مناسبت! چه زیباست که من با شب و روزم ست شده ام...
-
گلپونه ها نامهربانی آتشم زد...
شنبه 8 آبانماه سال 1389 23:04
راستی یادم رفت که بگویم کیستم؟؟؟ زاده ی پائیزم دلم از غصه پر است گوشه ای از دنیا که دگر سیرم ازش شب و روزم را درد زده پیوند بهم... یک زمانی من هم پدری داشتم از جنس امید و امید من بود... یک زمانی من هم... بگذریم حوصله نیست آن زمان ها که گذشت! این زمان من هستم دختری پائیزی اهل یک دهکده سرد و کوهستانی بیست و پنج پائیز...
-
رویای خیس...
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 18:11
خدایا اوضاع زمین و زمینیان رو به راه است! اینجا کسی دل نمی شکند هیچ کسی بدی نمی کند اینجا...جایت خالیست خوش می گذرد کسی گناه نمی کند همه فرشته اند خبری از پارتی های شبانه دیسکو فروش غیرت و مردانگی و تکرار باکره شدن دختران نیست!!! اینجا همه به جای آنکه مراقب هوس خود باشند هوای غرور دیگری!احساس او! و حرمت عشقش را دارند...
-
چقدر تصویر تو دوره از اون چیزی که می شناختم!
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 23:00
می بخشم کسی را که دلتنگی ام بخشید خدایا رهایش نکن هوایش را داشته باش زمینش نزن مبادا چون من معنی "درد" را بفهمد...! صندلی های خاک گرفته پارک دلتنگ حضور کسی هر روز به پارک می روند و شب هم همانجا می مانند افسوس نه در روز نه در شب کسی عاشق نمی شود... وقتی چمدانم را بستم دلت را شکستم اما اگر دلم را نشکسته بودی...
-
پایان تلخ...
شنبه 1 آبانماه سال 1389 17:31
این روزها به خیابان که می روی تا دلتنگی هایت را قدمی بزنی شماره بارانت می کنند! ایرانسل...همراه اول...اعتباری...دائمی... چشمانت را می بندی تا نامردی یشان را نبینی... این روزها دلتنگی ات را جای دیگری قدم بزن خیابان ها و پارک ها و جنگل ها فرصت پاک بودن را از تو می گیرند این روزها میله های قفس تنهائیت همان به که از فولاد...
-
سراب
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 23:36
دلتنگی..................................حاضر! غم.......................................حاضر! درد.......................................حاضر! دوری.....................................حاضر! عشق.................................؟؟؟؟؟؟؟ بلندتر می خوانم......عشق................؟؟؟ باز هم نیامده غیبتهایش از حد مجازش دیریست...
-
***جشن میلاد مبارکتان***
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 11:03
زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی؟ بی پناهم خسته ام تنها به دادم می رسی؟ گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی؟؟؟ فاطیما-دختری از جنس پائیز
-
بیمار خنده های توام بیشتر بخند...
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 23:35
هر ستاره شبی ست که از تو دورم آسمان چه پر ستاره است... دوستای گلی که به صد سال تنهایی من سر می زنید ممنون از حضورتون. با نوشته هام غم رو به یادتون آوردم اما حالا شب ولادت امام رضا(ع) می خوام واسه ی همیشه از غم خداحافظی کنم نه اینکه دیگه نیست هست اما قشنگی هم هست می خوام از امشب زندگی مو یه کوچولو تغییر بدم با توکل به...
-
گاهی بازی کن به خاطر خدا با کودکی یتیم...
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 22:52
گاهی برو نه به خاطر آنکه کسی را پشت سر بگذاری به خاطر آنکه کاری بکنی گاهی بمان نه به خاطر آنکه چیزی را پنهان کنی به خاطر آنکه همه چیز را بگویی گاهی بخند نه به خاطر زیبایی و براقی دندان هایت به خاطر چشمی که خنده هایت را ندیده گاهی گریه کن نه به خاطر زیباتر شدنت با ضد آب بودن آرایشت به خاطر ارزشی که داری و قدرش را نمی...
-
دختر پاییز وجودم
شنبه 24 مهرماه سال 1389 20:13
دختر پاییز وجودم اندکی سکوت تیکه تیکه های آسمان شیشه ای قلبم را وصله خواهم زد اندکی صبر دل کوچکم را صبری بزرگ خواهم آموخت برای شبهای تنهایی ام تمرین خواهم کرد ستاره کشیدن را همان طور که یاد گرفتم درد کشیدن را روزی دور خواهم شد از تمام غصه ها از تمام قصه های دروغ و نزدیک خواهم شد به هر آنچه که دور بودند از من... خط می...
-
یا کمی ابر...
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 22:56
(رفته بودم لب حوض تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب آب در حوض نبود...) همه را سهراب گفت من نبودم که بگویم آب هم عاشق دریا شده بود حوض بیچاره چه تنها شده بود و خدا آنجا بود چه کسی رفت به سروقت خدا؟؟؟ رعد و برقی نگرفت سیل باید می شد قطره ای باران هم بر دل حوض نبارید ولی... حوض سهراب دل تنگ من است کاش سهراب به سر وقت...
-
***تو و باران***
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 18:12
برای نوشتن از تو باران را کم دارم و برای نوشتن از باران تو را...! باران باشد تو باشی غصه ای نمی ماند برای نوشتن و تمام نوشته هایم "عشق" می شوند تنها "عشق" نقاشی ات مرا به دنیایی برد که تنها در نقاشی می توان کشید حالا دلت مرا به دنیایی می برد که در نقاشی هم نمی توان کشید تمام شب را خواندمت ستاره ها...
-
حسابدار...
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 10:08
تمام شبهای دلتنگی هایم را به حراج می گذارم شاید کسی غصه کم داشت آمد و خرید و برد...! تمام نامه های عاشقانه ای که نوشتم را به مناقصه می گذارم شاید کسی معنی عشق را فهمید و خط به خط نامه هایم را عاشق شد تمام آرزوهایم را کاش می توانستم بخرم حتی اگر در خیال حتی اگر با اقساط کوتاه مدت و سنگین تمام دردهایم را کاش می توانستم...
-
موجی به صخره کوبید پرنده پر زد...
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 23:01
و دستهایی تنها همیشه تنها نمی مانند و دستهای همراه همیشه با هم نخواهند ماند... یادمان باشد باران خواهد بارید چه عاشق باشیم و چه نباشیم و هیچ چتری نمی تواند بارش باران را متوقف کند یادمان باشد دریا زیبایی اش گاهی به تلاطمش است و گاهی به آرامشش اما همیشه زیباست یادمان باشد پرندهای مهاجر ماندنی نیستند حتی اگر دلشان اهل...
-
بادبادک رها شده در باد دیگر مال من نیست...
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 23:03
باد آمد بادبادک شادی های مرا با خود برد نمی دانم شاید کسی آنطرف تر آوار غصه ها بر سرش رو به نابودی می رفت شاید بادبادک شادی های من برای کسی تنهاتر از من زندگی دوباره باشد لبخندی تازه و نفسی ناگهان... تا بادبادکم بود اشکهایم را کسی پاک می کرد در خیالم خنده هایم را کسی عاشق بود حرفهایم را کسی دلتنگ می شد شاید.. باد آمد...
-
رد پای خاطرات
جمعه 9 مهرماه سال 1389 23:18
حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به حرفهایی ست که برای نگفتن دارد و کتابهایی نیز هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی که باید قلم را بشکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت...! عشق می بخشد و می بخشد و می بخشد...
-
آسمان شب بدون ستاره سیاه است...
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 13:40
قایقی کاغذی ساخته بودم تا با آن به تو برسم حواسم نبود گریه کردم حواست نبود اشکهایم را پاک کنی حواسم نبود آرام بگیرم حواست نبود مراقبم باشی قایقم کاغذی بود حواسم نبود گریه ام غرقش کرد حواست نبود... دلگیرم از دست تمام پنجره هایی که از پشت آنها دیدمت دلگیرم از تمام جاده هایی که روزی تو را به من می رساندند و امروز دورت می...
-
برای او که رفت
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 17:52
بر سر مزار آرزوهایم ایستاده ام چه باشکوهند چقدر زیبا نمی دانم چرا اشک سرد چشمانم آتش درونم را شعله ور تر می کند اطرافم را نگاه می کنم افسوس داغی تازه مرگی تازه آرزویی دیگر هر لحظه می میرد اینکه تو را ببینم حتی از دور حتی نامهربان اما دنبال رد پای من...! تنهام و چقدر تنهایی خوب است وقتی نیستی چقدر باشکوهند باورم نمی...
-
درختان ایستاده می میرند...
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 13:43
از امروز دیگر باور نخواهم کرد نه تو را نه تمام مردهای نامرد این شهر را و عشق...عقده می شود در گلویم و آنقدر هوای گریه می کنم که روزی خواهم بارید و بهم خواهم ریخت تمام پل هایی که مرا از دلم جدا می کند روزی آوار خواهم شد بر سر تمام غصه هایی که آوار شدند امروز بر سرم یا علی می گویم و بلند می شوم و سر به زیر می روم روزی...
-
؟؟؟
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 08:25
خداحافظ ای تمام دار و ندار قلب من به خدا می سپارمت و می روم دعایم کن دور شوم خیلی دور می خواهم جایی بروم که دست خودم هم به دلم نرسد پاییزی دیگر تولدی دیگر خداحافظی دیگر نمی دانم نوبت سلام را چرا همیشه از دست می دهم و چرا موقع خداحافظی می رسم دیگر خانه ات نیست ویرانه قلبم را می گویم برای خودت فکر سر پناهی باش وقتی هوا...
-
یک گلایه...
شنبه 3 مهرماه سال 1389 22:59
می نویسم قصه های آن شب پر درد را بغض هایی در دلم جا مانده از یک مرد را یک گلایه از کسی که گفت هست اما نبود یک ورق از دفتری با برگ های زرد را سطر اول خنده بود و اشتیاق و عاشقی سطر آخر دیده بود خندیدن نامرد را گفته بود تا پای جان جانم بمان خود نماند آواره کرد این دختر شبگرد را عاقبت این قصه هم پایان گرفت تا رها کردم شبی...
-
ما بین صد میلیون
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 17:14
بانوی پریشان شبهای دغدغه خود را در آغوش بگیر و بخواب هیچکس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد این جمع پر از تنهایئست...