صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

باد می وزد...همین!

دارد خودش را به در و دیوار می کوبد

گوئی در این شهر

خانه ای جز خانه ی من نیست

و

در این خانه

دختری غیر من

موهای مرا می خواهد فقط...

مرا طاقت من نیست...!

بودن و ماندن

چقدر حوصله می خواهد

و من این روزها

چقدر بی حوصله ام...!