صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

؛یلدا...مبارک؛

شبی که

اندکی دیرتر

به سپیده می رسد را

"یلدا" نامیدند

و مرا

که هرگز نمی رسم

فاطیما...!

سکانس آخر...

"سایه ی مردی

که گم می شود

پشت پستوی نامردی اش..."

این بود

سکانس آخر بودنش!!!

معجزه...

او که می رود

نمی داند

اما

او که بدرقه می کند

می داند

کاسه ی آب معجزه نمی کند...!

اگر واقعا حسینی اند...چرا دلها ز دستشان خون می شود؟؟؟

آنجا

همه "یا حسین" می گفتند

اما دریغ

کمتر کسی "با حسین" بود!!!

آری

عزادارانی سیاهپوش "مردانگی حسین"

اکثرا نامرد!

جدای از جنسیت...

امشب دلم عجیب طوفانی ست...

گریه های بی صدایم

در پس این روزهای تلخ و پر درد

عجیب نبود

اما

عجیب

پرسیدند چرا؟؟؟

وقتی

می دانستند

تاسوعاست...!

کوچکی مان فهم بزرگی اش را سد می شود گاهی...ایام غمش تسلیت

این روزها

روزگار تیره ام را می پوشم

و رویاهای شیرینم را

نذری می کنم

و

در کوچه و خیابان پخش می کنم

آری

من حقیر هم

عزادار حسینم...

سفر...

می خواستم بمانم

اما

کفش هایم

قبل از من

رفته بودند...!

فاطیما-متولد20آذر63-ش ش:106-نام پدر:محمد-نام مادر:لیلا و...

راه و رسم

فوت کردن

شمع های همیشه خاموش را

نمی داند

و

شوقی

برای بریدن کیکی تلخ

در وجودش نیست...

با اینهمه

یادش رفت

که فراموش کند

امروز تولد اوست...!

گاهی سکوت می کنم و تنها سکوت...

باز می کنم

نخ کاموائی

دامن چین چین آرزوهایم را...

و در عوض

می بافم

موهایم را...!

اندکی غم...

از کنارش رد شدم

غم نگاهش دیدن نداشت

سرم را پائین انداختم تا دور شوم

دخترک سرم داد کشید و گفت:

کفش های ساده ی مرا زل نزن

در رویاهایم

کفش های ساق بلند و زیبا و شیکی دارم

که تو در خواب هم نمی بینی!!!

قصه ها را دروغ نوشته اند!!!

"فرهاد"

چایی اش را تلخ خورد

و

کلاف آرزوهای "شیرین"

در هم پیچید!

کوه ها از شرم اشکهایی شور

فرو ریختند و

"فرهاد" کوهکن نامیده شد

"شیرین" ماند و سکوتی تلخ

تا ابد...

آری قصه ها را دروغ نوشته اند

آنجا غیر از خدا

آدم ها هم بودند!!!

ا ع ت ی ا د ؟!؟

می گویند

سیگار می کشد...

و من

با خودم می گویم

خدا کند

که نقاش شده باشد

و دیگر

هیچ!!!

دوری...نه دوستی!

دوری ات

تلخ است و خوشمزه

شبیه

قهوه بدون شکر!!!

از انکار تو می آیم تمام باور دیروز...!

با چشم های خیس

در کوچه ها ی غم زده خاطراتم

آنقدر دنبالت دویدم

تا شبی

کفش های خسته ی من هم

دهان باز کردند

و

برایم گفتند

که تو

لیاقت اشکهای مرا نداری!!!

اینجا همیشه سرد است...

می لرزم از سوز سرما

و می هراسم

از کاموائی گرم

که به تنم بیاید

اما

به تنم نماند...!

شکسته...

مسافر غریب

نماز ظهر تو  

شبیه دل من

دل من  

شبیه نماز ظهر تو

هر دو شکسته...

باران...

 

مردم شهر می گویند:

دیریست که "باران نباریده"

با خودم می گویم

خوش به حالشان

چه بی دردند!!!

فرشی ز دل شکسته انداخته ام آهسته بیا شیشه به پایت نرود...

سرمای پائیز

دلی وامانده ار آرزوهایش را

خنک می کند

و به لطف قلم ودفتری

وسعتی عظیم از تنهایی کسی

زیر سوال می رود

و نابود می شود

سخن کوتاه می کنم

این نیز بگذرد... 

**************** 

نبودم واسه چند روزی... اما برگشتم چون خیلی دوستون دارم و دور از تک تک شماها بیشتر دلم می گیره و تنهاییم از صد سال هم بیشتر می شه... چقدر وابسته تون شدم امیدوارم دل مهربونتون با غم و غصه غریبه باشه و ممنون از اینهمه لطف و محبتتون رفته بودم اما نه از یادتون***دوستتون دارم بی نهایت***