صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

یا کمی ابر...

(رفته بودم لب حوض

تا ببینم شاید

عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود...)

همه را سهراب گفت

من نبودم که بگویم

آب هم عاشق دریا شده بود

حوض بیچاره چه تنها شده بود

و خدا آنجا بود

چه کسی رفت به سروقت خدا؟؟؟

رعد و برقی نگرفت

سیل باید می شد

قطره ای باران هم بر دل حوض نبارید ولی...

حوض سهراب دل تنگ من است

کاش سهراب به سر وقت خدا می رفتی

و به او می گفتی

آنقدر باریدم که دگر نیست مرا اشک به چشم

یا غمم را بردار

یا کمی ابر به من قرض بده...!!!

فاطیما-دختری از جنس همین پائیز

 

 

هر شب

آسمان

چادری سیاه بر سر می کند

گاه ستاره باران

گاه بی ستاره

گاه شلوغ

گاهی خلوت

اما همیشه سیاه همیشه سیاه...

آنوفت

فرصتی ست برای گریه کردن

با آنکه می دانی کسی نیست تا اشکهایت را پاک کند

اما دوست داری

گریه کنی

هر شب...

و هق هق تو

شب را زیباتر می کند

و عشق را روسیاه!

می دانستی؟!؟

فاطیمای پاییزی-پاییزهشتاد و نه

 

 

 

وسعت تنهایی دل کوچکم را

فقط خدا می داند و خدا می تواند بداند...!

گاهی می نویسم

و گاهی بارانی می کنم خط به خط تمام نوشته هایم را

گاهی می کشم

و گاهی پاک می کنم تمام دردهای کشیدنی ام را

برای تنهایی بزرگ دل کوچکم

گاهی شلوغ می کنم

گاهی سکوت می کنم

گاهی خسته می شوم و گاهی خسته ات می کنم می دانم...

درست زمانی که به پایان می رسم

اغاز می کنی مرا با نقطه چین هایی از غصه های نخورده

دوباره وسعت تنهایی دل کوچکم خیره کننده می شود و اول

خودم اما همیشه آخر می مانم

همیشه...

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:11 http://www.haamed.blogsky.com

درود بر شما خانم گرامی. نمیدونم چرا وقتی اومدم وب شما رو دیدم ( همینطوری دستم رفت روی وبلاگ های آپدیت شده بلاگ اسکای ) اشک توی چشمم حلقه زد
خیلی قشنگ نوشتی. خیلی.
من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد