صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

شب بخیر...

امشب هم 

کلاف دلتنگی هایم را 

برمی دارم و می بافمش تا تو... 

به تو نخواهم رسید اما 

به صبح شاید...

تنهایی...

هر شب  

غرق در سرمای تنهایی ام 

جای آغوش گرمت...

کوچکم شاید...بزرگی شاید...

اگر بزرگ بودم و دست نیافتنی 

می خواستی ام... 

اگر کوچک بودی و دست یافتنی 

نمی خواستمت... 

اینجا 

نتوانستن شرط خواستن است...

در رویاهایم بمان...

پایت را از زندگی ام بیرون کشیدی 

از خواب هایم نرو... 

کمی سهم من باش هر شب...

سکوت می کنم فقط...

خوب من 

کمر به قتل واژه ها می بندم 

وقتی بد می شوی...!

؛درد؛ نام دیگر من است...

مرا ببین 

در این قاب درد 

او که عکس مرا قاب درد گرفت 

لابد می دانست 

من به درد می آیم و درد به من...

درد...

دیدی  

دستهای مردانه ات 

نتوانست نگه دارد 

دلم را... 

بغضم را...  

احساسم را...