صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

سلام&خداحافظ...

این روزها

جواب سلام عاشقانه

تنها خداحافظی ست...

و استادیم چرا که

جواب سلام واجب است...!!!

*******************

"سلام" بگو و عاشق کن

به خدا بسپار و برو

تو مردی!!!

مرد که غصه نمی خورد

مرد که گریه نمی کند

تو مردی و مردانگی تو

ربطی به چوب خدا ندارد...!!!

********************

"سلام" ها را در گوشه ای دنج از دلم جا داده ام

خدا کند

کسی دیگر مرا به خدا نسپارد...!

*********************

تنها یک "خداحافظی" بی دلیل

دل تمام "سلام هایم" را شکست...

**********************

معنای خداحافظی

چیزی نیست به جز

"پشیمانی از سلام..."

و به این معنا

تو را به خدا سپردم روزی...!!!

********************

خدایا

تو را دوست دارم و

او را

زمانی که دیگر دوست نداشتم به تو سپردم...!

********************

وقتی گفتی "سلام"

به دلم گفتم: حرفهای زیادی برای گفتن دارد باورش کن

زمانی که گفتی "خداحافظ"

به دلم گفتم: حرفهایش تمام شد فراموشش کن!

و دلم بر سر همین دو راهی بود که ترک برداشت و رفت...!

**********************

خدا نگهدار تو

و هر کس که جز خدا کس دیگری ندارد...

***********************

فاطیما- شاهد روزهای تلخ با مرگ باورهای شیرین

به نام عشق

ای کاش قبل از آمدنت

رفته بودی

حالا برای جبران خسارت دیر شده...!!!

*****************

برای باور شب

تنها یک ستاره کافیست

اما برای باور تو

هزار بار زمین خوردن هم کافی نیست...!

*****************

با آنکه عاشقت بودم

تو را یاد نگرفتم!

خوشحالم که مثل تو نیستم

ای کاش تو هم مثل خودت نبودی...

******************

یادم باشد

تک تک ثانیه های عمرم را

بدهکارم

به چشمهایی که

پا به پایم

برایم باریدند...

******************

کسی در را می کوبد

و من سرم را به دیوار...

نمی خواهم بدانم

چه کسی پشت در است

تو یا کس دیگر؟؟؟

******************

خیانت آنقدرها هم که می گوییم بد نیست

حالا که "به نام عشق"

خیانت می کنند و خیانت می بینند...

*******************

فاطیما- پائیزی ترین دختر این حوالی *پائیز89

مرحم زخم همه بودم ولی حالا خودم از همه زخمی ترم...

خدایا

محض رضای خودت

حالا که نوشته های مرا نمی خوانی...

تو بنویس

تا من بخوانم...!!!

****************** 

حوالی کوچه پس کوچه های پائیز

چه خیالی ست

اگر بهار وجودم

به خزانی زرد مبدل شده؟

حالا که کسی معنی "عشق" را نمی فهمد

چه خیالی ست اگر تنهایم

و تنهایی هیچ زمان تنهایم نمی گذارد..

حالا که

به آخر خط آشنایی رسیدم

چه خیالیست اگر با خنده غریبم؟

حالا که

همه به اندازه ی بزرگی دلشان غصه دارند

چه خیالیست

اگر

سهم غصه های من

از سهم دلم فراتر می رود...؟؟؟

*****************

ای مسافر پائیزی

کمی صبر کن

قبل از آنکه از رفتن حرفی بزنی

چشمانم را زل بزن

اگر نشانی از "درد" ندیدی

تو هم برو...

******************

دوستش ندارم دیگر...

چه بنویسم

از کسی که سلام نکرده

سبدی از "خداحافظی" های جور وا جور

از درخت خاطره هایش

برایم چید و

گذاشت و رفت...

هر سلامش

بهانه ای بود برای

خداحافظی اش

دل من به کنار

دل خودش دل نبود؟؟؟

بعد آنهمه خداحافظی

دوباره می گوید "سلام"

اما

اینبار تنها زبانم

از سر احترام

جوابش را داد

توی دلم

جایی برای ماندنش نبود

اینبار

نخواستم و نتوانستم باورش کنم...

فرصتی نبود تا دوباره بشکنم

حتی اگر قصد شکستن نداشت

دلی نبود تا دوباره عاشقش شود...!!!

****************** 

فاطیمای همیشه پائیزی

این روزها چشم ها جز دروغ چیزی نمی گویند...!

 

 

گل هم گلهای قدیم

برای هر که می بردند

به پایش خار نمی شدند...!

***************

آقای مدرن و امروزی!!!

ریگهای زیادی

در کفش توست

فکر بد نمی کنم

شاید در سنگریزه ها قدم می زدی...شاید...!

****************

شب و روز مرا یکدست کرده ای

سیاه سیاه...

منی که همیشه سیاه می پوشم حتی بدون مناسبت!

چه زیباست که من با شب و روزم ست شده ام

و دمده نیستم...

برنگرد نمی خواهم از مد بیفتم...!

****************

نه آنکه بزرگ بودی اما

"بزرگ" عاشقت بودم و این

کوچکی مرا آنقدر بزرگ کرد

که تو

دیگر مرا ندیدی

به همین سادگی...!

***************

مترسکی بود

"حس تلخ نبودنت"

که ترسش سراپای وجودم را فرا می گرفت

باورم نمی شد تا وقتی بودی

اما حالا که رفتی

باورم شد

مترسک که ترس ندارد...!

**************

حواسمان باشد

به رویاهایی که

اگر به واقعیت نرسند

نابودیمان را رقم خواهند زد

بهتر است به خاطر دل کوچکمان

رویاهای بزرگ

در سر نپرورانیم...

****************

حالا که همه هستند

به جز تو

یاد می گیرم

بخش بخش جای خالیت را

با نفرت از بودنت پر کنم

تا مبادا آهم دامنت را بگیرد...

*****************

تنها با زدن یک کلید

اگر

شیشه همیشه دودی ماشینت را پایین بدهی

می بینی

زیبایی دنیایت مدتهاست که تیره و تار شده به چشمت

خواست خودت است که دنیایت شفاف نباشد

خواست خودت است که دنیایت تاریک باشد

دوستت داشتم اگر شیشه های ماشینت دودی نبود..!!!

********************

جوانی

زنگ تفریح کلاس دنیاست

ای کاش

بفهمیم

گناه تفریح خوبی نیست

گناه تنبیه روحی ست

که می تواند

از فرشته ها هم

سبقت بگیرد...

*******************

از کنارت رد می شوم روزی

و قبول می کنم

نیازی نیست به یاد کسی که نیست...

*******************

حالا که می روی

تندتر برو

رد پای قدم های نامهربانت

آزارم می دهد

تندتر برو و دور شو

برای شستن رد پایت

موج گریه هایم

کمکم می کنند

******************

چشمانت دروغ می گفتند

و چشمانم به دروغ به من گفتند

حقیقت است...باورش کن

این روزها چشمها جز دروغ چیزی نمی گویند...!!!

*********************

دلت را به مناقصه گذاشته ای

هر کس قیمتی می گذارد

و من...

رهایت کردم

دلت ارزشش خیلی بیشتر از آن بود

که بفروشی اش

حتی به بهایی گزاف...

*******************

خوابهایم

گاهی زیباتر از زندگی ام می شوند

کاش گاهی

برای همیشه خواب می ماندم...

******************

آقای مسافر

سفرت خوش باد

نگران من نباش

دلم به دوریت عجیب عادت دارد...

********************

خدایا

دستهای خالی ام را بگیر...

می دانم

بنده ی خوبی نبودم

اما

می دانی

خدای خوبی هستی...

*******************

قرار نبود

دلی در این میان بشکند

اما...

و گاهی هزار درد می شود یک اما!

********************

حلقه ی دستت

با اینکه رسمی نیست

رسما مرا از تو دور کرد

و دوری مرا

به تو نزدیک...

و چون

نزدیکم نبودی

دوریم را نفهمیدی...

********************

سوء تفاهمی بود

اشتباه گرفتن تو

با تنها کسی که

به اشتباهم نگرفته...

*******************

همین جاده ای که مرا از تو دور کرد

تو را به او نزدیک!

نفرین به راه و رسم جاده ها...

*******************

جایی خواندم

کسی نوشته بود

"آب باران

نام مردگان را از سنگ قبر می شوید

گیرم که دل سنگ شده باشم

گیرم که مرده باشی"

به دلم نشست

اما قسمت آخرش را اینطور نوشتم...

"آب باران

نام مردگان را از سنگ قبر می شوید

گیرم که دلسنگ شده باشی

گیرم که مرده باشم..."

********************

زیر چشم آرزوهایم کبود شده

سیلی محکمی بود

باور بی وفائی اش...

****************** 

فاطیمای همیشه پائیزی

گلپونه ها نامهربانی آتشم زد...

 

 

راستی یادم رفت که بگویم کیستم؟؟؟

زاده ی پائیزم

دلم از غصه پر است

گوشه ای از دنیا

که دگر سیرم ازش

شب و روزم را درد

زده پیوند بهم...

یک زمانی من هم

پدری داشتم از جنس امید

و امید من بود...

یک زمانی من هم...

بگذریم حوصله نیست

آن زمان ها که گذشت!

این زمان من هستم

دختری پائیزی

اهل یک دهکده سرد و کوهستانی

بیست و پنج پائیز است

که نفسهای دلم پابرجاست

و دو سال و اندی ست که دلم تنگ نگاه پدر است

من خودم هستم و یک حس غریب

درد عمیق

و چقدر تنهایم...

بگذریم بیش از این حوصله نیست

من دلم اهل خداست

و تمام دردم

نقطه چینی ست به اندازه ی دنیا شاید...

فاطیما-هشتم آبان هشتاد و نه

 

 

 

نامهربانی

تو را آتش نزد

مرا به آتش کشید

"گلپونه ها" را تو نخوان

من می خوانم...!

 

 

غمگینی نگاه همیشه خیسم را

به پای خودم و آرزوهای محالم می نویسم تا

تو را...

او را...

و همه ی آنهایی را که باعث اشکهایم می شوند را

تبرئه کنم...

 

 

مدیون توام

تویی که شکستی مرا

تا حواسم را به خودم جمع کنم

مدیون توام و ممنونت

بابت آنکه از خوابی عمیق بیدارم کردی

با تلنگر رفتنت...

و حالا بیدارم

آمدنت خوابم نمی کند هرگز...!

 

 

کسی گفت: آرام بگیر

و من آرام نگاهش کردم

و او گریست!

حرفش را به خودش پس دادم

با لحنی آرام

به او گفتم:

آرام بگیر

و هر دو با هم گریه کردیم

و اینچنین آرام گرفتیم...

 

 

خط خطی های مرا

جز دلهای خط خطی

کسی دیگر نمی خواند...

و من

خط خطی می کنم و

دلی خط خطی

خط خطی تر می شود

خدایا مرا ببخش...

 

چشمانت شبیه سرسره ای بود

که اوج بلندی اش

سر آغاز سر خوردن و افتادن بود ومن

چه عاشقانه

پله پله های نگاهت را بالا می رفتم

و افسوس

طولی نکشید که به اوج رسیدم و از چشمانت افتادم...

 

 

نه اینکه تو را

دوست نداشته باشم...هرگز!!!

اما

هرگز را همیشه باور نداشته باش...!!!

 

 

ای قاصدک مسافر

سفرت خوش باد

برو و به گوش همه برسان

او مرا دوست نداشت...

 

 

خاطره های رویایی!ذهن خوش باورم

ارزانی زباله دان خاطره ها...

تو

ارزانی شب و روزهایی که نشانی از من نخواهند داشت...

و من

ارزانی هزاران علامت سوال به جرم باورت...

 

 

سر بر شانه نرده هایی که

از تو مرد ترند! و از تو مهربان تر

می گذارم

بی اختیار

اشکی به زمین می چکد

و آجری

به دیوار فاصله شده ی بینمان اضافه می شود

دلم برای تو تنگ نخواهد شد...

باور کن!

 

 

عشق

یعنی من

یعنی تو

اما بدون هم...

 

 

"چسب زخم" یا "چسبی به نام زخم"

چه فرقی می کند؟

وقتی تازه زخم هایم

آنقدر عمیقند

که نمی توان با چسبی

پنهانشان کرد تا کهنه شوند...

رویای خیس...

 

 

خدایا

اوضاع زمین و زمینیان رو به راه است!

اینجا

کسی دل نمی شکند

هیچ کسی بدی نمی کند

اینجا...جایت خالیست خوش می گذرد

کسی گناه نمی کند

همه فرشته اند

خبری از پارتی های شبانه

دیسکو

فروش غیرت و مردانگی

و تکرار باکره شدن دختران نیست!!!

اینجا همه به جای آنکه مراقب هوس خود باشند

هوای غرور دیگری!احساس او! و حرمت عشقش را دارند

اینجا کسی فکر خودش نیست

همه دائم فکر تواند...!

فرق بین نگاه و گناه را می دانند

و هرزگی در نگاه هیچ چشمی نمایان نیست

اینجا

دلی شکسته غیر ممکن است که پیدا شود

و تو چون در دل شکسته خانه داری

اینجا بی خانمانی...

برای همین خبری از تو نیست

اینجا همه پاکند و عاشقی تکلیف شب و روزشان است

زندگی ها بر پایه عشق بنا می شوند و دوامشان بیشتر از این عمر خاکیست...

خدایا

پرونده زمین را ببند

اینجا همه بیست گرفته اند...!!!

 

 

خیابانهای شهرمان شلوغند

مثل همیشه

نمی دانم

شلوغی خیابانها را باور کنم

یا تنهایی آدم هایی که اطراف همین

خیابان های شلوغ

خلوت زندگی می کنند...

 

 

نگران من نباش!

هر جای این دنیای نامرد که باشم

از قلب تو امن تر است...!

 

 

حالا که نرده های اطراف این پارک

مرا به یاد قفس می اندازند

و هیچ پارکی

بدون حصار زیبا نیست

تنهایی ام را

تنها با خودم قسمت می کنم..

 

 

عیب از تو نبود

دل من شیشه ای تر از آن بود که فکرش را می کردی

دل من عاشق تر از آن بود که لیاقتش را داشتی

دل من ساده تر از آن بود که؟؟؟

عیب از تو نبود...بخشیدمت!

 

 

دخترک آدامس فروشی را دیدم

که چشمانش زیبا بود

آنقدر زیبا

که محو تماشایش شدم

نه فقط چشمانش

خودش هم زیبا بود

زیبا و پاک و مهربان...

حرف دلش را خواندن کار سختی نبود

با خودش فکر می کرد

اگر تمام آدامس هایش را بفروشد

اگر عقربه های ساعت نداشته اش تند تر بچرخد

بزرگ شود بزرگ می بیننش

آنوقت مردی به خاطر نجابت و زیبائیش

عاشقش می شود

و تمام دردهای کودکی اش را با نگاه مردانه ی او از یاد می برد

مهربانی چشمانش داد میزد نامهربانی دنیای کوچکش را

و با اینهمه غم منتظر است تا روزی مردی

تکیه گاهش میشود و فراموش کند انچه را که به یاد آوردنش را باید از او گرفت تا بخندد...

نمی دانست اما...

این روزها مرد ها عاشق "خانه های بزرگ" می شوند نه "دلهای بزرگ"!

زیبائی اش را

نجابتش را

قلب مهربانش را "فقرش" می پوشاند

اما

کمی آنطرف تر

می بیند

دخترانی را که احساس ندارند

نجیب نیستند

ارزش عاشق شدن را هم ندارند اما...

خانه های بزرگشان

دلهای بی رحم و بی دردشان

خریداران زیادی دارند

و کسی کنار آنها خوشبخت نمی شود اما

هیچ زمان...

هیچ جا

مثل دخترک نجیب آدامس فروش

تنها نمی مانند...

 

 

هیچ کس نیست

تا ماندن را یادم دهد

و هیچ کس

آنطور که می گوید

عاشقی را نمی فهمد...

نمی دانم

شاید روزی

چیزی شبیه "معجزه"

معجزه کرد...!

 

 

گذشته ام را مرور کردم

من هم عوض شدم!!!

دیروزها عاشق خیابانی بودم

که ردی از قدمهایت

یا حتی عطری از بویت را

برایم داشت...

اما امروز

عاشق پیچی که مرا از آن خیابان دور کند

هرچه دورتر...بهتر...

 

 

خواستم غصه هایم را پنهان کنم

گیتار خاک گرفته گوشه اتاقم

برگه های خیس دفتر خاطراتم

کاغذهای مچاله شده ای که روزی برای تو نوشته بودم

پرده های کشیده اتاقم

پنجره های بسته...

مبل های تنها و خالی از حضور کسی

آینه ای که دلتنگ خنده هایم شده

و قلمی که دیگر دلش نمی خواهد بنویسد... رسوایم کردند

نشد پنهان کنم

نشد کسی نفهمد...

 

 

کسی می گفت:

"آسمان چشم آبی خداست نگران همیشه من و تو..."

و من می گویم

آسمان باران زده

چشم خیس خداست

دلواپس همیشه من و تو...

به خدا می سپارمت نامهربان...

 

 

شکستی...تمام چیزهایی را که سپرده بودم مراقبشان باشی

دلم را...دلت را...

بغضم را...بغضت را...

عهدم را...عهدت را...

حرمتم را...حرمتت را...

همه اینها به کنار

چگونه دلت آمد

رویای خیس شبانه مرا هم بشکنی؟؟؟

فاطیما-دختری از جنس پائیز

چقدر تصویر تو دوره از اون چیزی که می شناختم!

می بخشم

کسی را که دلتنگی ام بخشید

خدایا رهایش نکن

هوایش را داشته باش

زمینش نزن

مبادا چون من معنی "درد" را بفهمد...!

 

 

صندلی های خاک گرفته پارک

دلتنگ حضور کسی

هر روز به پارک می روند و

شب هم همانجا می مانند

افسوس

نه در روز

نه در شب

کسی عاشق نمی شود...

 

 

وقتی چمدانم را بستم

دلت را شکستم

اما اگر

دلم را نشکسته بودی

چمدانم را نمی بستم...!

 

 

آینه

امروز مرا زیباتر از دیروز

اما شکسته تر نشان می دهد

با سنگی

حقیقت شکسته شدنم را

به دروغ به آینه نسبت میدهم

شاید آینه مرا ببخشد

حالا که من همه را بخشیده ام...!

 

 

فاطیما...!

کسی صدایم کرد؟؟؟

هیچکسی نیست

حتی تو هم نیستی

آری "توهم" بود...!

 

 

از بس نبوده ای

کفشهایت را جاده ها خوب می شناسند

از بس مانده ام

کفشهایم را جاکفشی ام عاشق شده

تنها شباهت بین من و تو

این است که هر دو کفش داریم...!

 

 

روزی آمدنت را جشن گرفتم

امروز هم رفتنت را

برای شادی ات هر کاری می کنم...

 

 

نگرد!

نشانی از من پیدا نخواهی کرد

خودم هم نشانی خودم را گم کرده ام

گم شده ام

و می دانم

پیدایم نخواهی کرد...

 

 

صدایت را بلند نکن!

آرام هم که بگویی

آرامشم را از من گرفته ای...

مطمئن باش...!!!

 

 

یادم باشد

دیگر صدای "مرد" را از "نامرد" تشخیص دهم

یادم باشد

هر "مردی" ممکن است "نامرد" شود روزی...

یادم باشد

یادم نرود

یادم بماند...همین!

 

 

سر شکسته ی دلم را

دستمال می بندم

خوب می شود با گذشت زمان...خوب می شود...امیدوارم!

 

 

پائیز آمد

و آنقدر از تو دلگیرم کرد

که رفتنت را آرزو کردم

و تو رفتی...

حواست باشد پائیز رفت برنگردی...!

 

 

خدایا

قطره قطره اشکهای مرا چه زیبا آفریده ای

چه به چشمانم می آید

دلخوشم به اینکه همیشه زیبا هستم...همیشه!

 

 

گلدان گوشه حیاط همیشه خلوت خانه هم

از تو و قلب همیشه شلوغت بیزار است

من هم...

و حالا تو چقدر تنهایی

اما من

گلدان را دارم...!

 

 

تلفن ات تایم مکالمه ات را بالا نشان می دهد

اما حیف

درکت آنقدر پایین است که

همه جا آن را با خودت می بری...!

مواظبتش می کنی! پسوردش می دهی.

مثلا مرد شده ای و خریداران زیادی داری!!!

ای کاش تایم مکالمه ات نشانی از مردانگی ات بود

ای کاش...

 

احتمال آنکه تو برگردی یک دوم

احتمال آنکه قبولت کنم صفر

نیامدن بهترین شانس برای توست...!

 

 

هر شب

بالشم زودتر از من به خواب می رود

و خواب باران می بیند

از خواب که می پرد

قطره قطره های خواب تعبیر شده اش را

آنقدر در چشمان بیدار من زل می زند

تا دوباره بخوابد...!

 

 

دنبال تو نمی گردم!

دنبال کسی می گردم

مثل تو...

تا تو را نشانش دهم

و بگویمش "مثل او نباش!"

 

 

دیروز می نوشتم "دوستت دارم"

و امروز می نویسم "فراموشم کرده ای"

فردا خواهی نوشت "دوستم داری و فراموشت کرده ام..."

 

 

پنجره را باز کن

پرده ها را کنار بزن

رفتنم را خوب تماشا کن!

پنجره را ببندی

پرده را بکشی

دیگر آرزوی دیدنم به دلت می ماند...!

 

 

در قفس را به رویم باز گذاشتی

پریدم!

عاشق پرواز نبودم

اما

پرواز عاشق من بود...!

 

اذان که می شود

حس می کنم دلم برای خدا تنگ شده

به آسمان نگاه می کنم

می بینم

خدا دنیایی دلش برای من تنگ شده...

 

 

خورشید چمدانش را بست و غروب کرد

و من

هر غروب خطی برای دلم می نویسم

رد پای مرا دنبال کنی به غروب خواهی رسید...!

 

 

سجاده ام را

تسبیح ام را

مهر نمازم را

قسم داده ام

که نگذارند برای برگشتنت دعایی کنم...

مبادا مستجاب شود!

فاطیما-همان که روزی نبودنت در فکرش هم نمی گنجید...پائیز89

پایان تلخ...

 

 

این روزها به خیابان که می روی

تا دلتنگی هایت را قدمی بزنی

شماره بارانت می کنند!

ایرانسل...همراه اول...اعتباری...دائمی...

چشمانت را می بندی

تا نامردی یشان را نبینی...

این روزها

دلتنگی ات را جای دیگری قدم بزن

خیابان ها و پارک ها و جنگل ها

فرصت پاک بودن را از تو می گیرند

این روزها

میله های قفس تنهائیت همان به که از فولاد باشند

این روزها ساحل هیچ دریایی  آرامش را به تو هدیه نخواهد داد

دلم برای خودمان می سوزد که این روزها...

تمام روزهای زندگی ماست...

 

 

می نویسم با آنکه می دانم

هیچکس

هیچوقت

مرا درک نخواهد کرد!

حتی تصویر خودم در آینه هم

برایم غریبه ای بیش نیست...

نمی دانم تنهائیم عجیب است

یا من عجیب تنهایم؟؟؟

 

 

 

استادم تو بودی

که دو واحد "عشق" را نتوانستم پاس کنم..

استادم تنهایی شد

تمام واحدهای "درد" را پاس شدم...!!!

 

 

 

وقتی می آمدی آرام بودی

اما زمانی که می رفتی عجله داشتی

اما من

وقتی می آمدی دلشوره داشتم

زمانی هم که می رفتی دلشوره داشتم

حالا خودت قضاوت کن

عیب از یکرنگی من است یا دو رنگی تو؟؟؟؟

 

 

 

نمی دانم نگاهت بی معنی ست

یا من معنی نگاهت را نمی فهمم؟؟؟

نمی دانم...

اما می دانم

نگاهی که پاک نباشد معنی "درد" می دهد...!!!

 

 

زمانی دلت آرزوی نگاه من

را می کند

و آنروز

نگاه من نگاه کردن به تو را دوست ندارد

کسی می گفت: "پایانی تلخ بهتر از تلخی بی پایان است..."

 

 

گریه های مرا تنها به پای او ننویسید

بی رحمی ست...

بی انصافی ست...

حقیقت چیز دیگریست!

قاب تمام زندگی من از "درد" است

تقصیر کسی نیست

سرنوشتم را اینچنین نوشته اند...!

 

 

هیس!!!!!!!!!!!!!!

سکوت کنی بهتر از آن است

تا نامردی را هوار بکشی!

 

 

تنها تو یاد نگرفته ای

آنچه را که نباید یاد می گرفتی!

همه مثل تواند...

هیچکس "مردی" را به ارث نبرده...

جز اندکی که دیده نمی شوند

همه مثل تواند

تنها نیستی! باور کن...

 

 

قلمی بردارم؟؟؟

تا تمام دردهایم را خط بزنم

تا دوباره بخندم به سادگی خودم!

باشد... خط می کشم روی تمام دردهایی که قلبم را خط انداخته اند

سنگ قبرش را چگونه خط بزنم؟؟؟

امشب بیشتر از همیشه دلم برای نگاه مردانه ی بابایم تنگ شده...

فاطیمای همیشه پائیز