صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

بی گمان ...

بی گمان هنوز می شناسی ام...

خودم که نه

اما رویاهایم بی گمان گاهی در لحظه های سرد زندگیت با تو این ور و آن ور می شوند

وقتی پنجره را باز می کنی

تا سرت گرم چیزی شود

ناگهان دلگرم می شوی به "دوستت دارمی" که سالها پیش در نگاهت جا گذاشتم و گذشتم...

سالها خواهد گذشت

نه عشق معجزه می کند و نه تو دستان اتفاق را گرفتی که نیفتد!

آری فراموشی می آید اما با درد هرگز از یاد نرفتن ها...

من بدون تو روی پاهایم آنقدر ویران می شوم تا از پا درافتم

و تو بدون من آنقدر می روی که تمام می شوی

من بی تو دلتنگی هایم زیاد شد و تو بی من سرت شلوغ...

ما هر دو باختیم به عشق...

تاوان سنگینی دادم تا ویرانت شوم تا آباد بمانی

سلام مرا به غرورت برسان و به او بگو

بهای قامت بلندش اینهمه ویرانیست...

آغاز هزار و سیصد و تنهایی...

بهار آمد 

تو نیامدی 

لعنت به تو...