خیلی حرف است
شصت هزار و چهار صد و سی و نه بار در خانه ام کوبیده شود
یکبارش هم تو نباشی
چند نفر نمیدانم
فرض کن بیست هزار نفر شاید کمتر و شاید هم بیشتر
بیایند و صد سال تنهایی من را بخوانند و بروند
اما
یکی هم تو نباشی
خیلی حرف است اما دیگر حرفی نیست
و اما شما دوستان خوب و زیبایم
همیشه دوستتان دارم و برایتان دنیا دنیا شادی آرزومندم
بهراد عزیزم هرگز فراموشم نمی شوی
حامد جان برایت آرزوهای خوبی دارم
استاد عزیز فرخ مهربانم ناگهان گمتان کردم خدا گمتان نمی کند هرگز
نارون جان برایم همیشه عزیز خواهی ماند
نسای گمشده ام برایت شادی می خواهم از خدا
و تمام کسانی که
حتی اگر یکبار
حتی اگر اتفاقی
حتی اگر اشتباهی
آمدید و مرا خواندید و رفتید
حلالم کنید اگر تلخ بودم و تلخ نوشتم و تلخ ماندم
فاطیما قدر دلهای مهربانتان را خوب می داند
دوستتان دارم تا نفس باقیست هرگز فراموشتان نمی کنم
جایی خواندم آدمهای غمگین حافظه قوی ای دارند
من نیز ...
هر چند خودم میهمان بغض های بی دلیلم اما
می سپارمتان به خدا و لبخند
شوخی میکنید؟
از ته دل متاسفم اینکه نباشید و ننویسید. دلم براتون تنگ میشه.
حقیقتش منم نوشتن هیچ فایده ای برام نداشته و نداره.
حالا شعرهای شما خیلی زیبا بودن و احساس خوبی رو به آدم منتقل میکرد. شاید منم ننویسم. هنوز تصمیم نگرفتم.
از ته دل براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.
به هر حال این تصمیمی هست که گرفتید و قابل احترام.
حامدجان نه نوشتن ها/نه ننوشتن ها هیچکدام دردی را دوا نمی کند!
هرگز به کسی نگفته ام برود یا بماند ... تنها دلم میداند که هرگز نتوانسته هیچ کس را فراموش کند و تمام کسانی که در من طپشی از آرامش و عشق نواخته اند در کنج صندوق خاطراتم ... در ته پستوی احساساتم جاودانه خواهند بود ... و تو شاید معصوم ترینشان باشی ... که تنها رد پای واژگان میان ما پل بود ... بدرود هم نمیگویمت ... تنها ریسمانی نامحسوس و ناپیدا به پاکی ات میزنم تا جایی، گاهی بازگردی :) ... شاد و آرام باش چون حق تو از زندگی همین است ...
بهراد عزیزم کاش آنهایی که کنارت هستند قدر بودنت را بدانند... و منی که نیستم هم
سلام دوست خوبم،
راستش امروز پس از ماهها وبلاگم را گشودم و وارد لینک دوستانم شدم. بعد از مدتهای مدید..
نوشته ات را خواندم دوست عزیز! گاهی شاید تصمیم برای ننوشتن نیز یک آغاز جدید باشد. یک شروع تازه برای یافتن دیدی تازه تر، حرفهای جدید تر...نمی دانم. حداقل در مورد من چنین بود.
شعری در وبلاگ یکی از اساتیدم دیدم ، بسیار جالب بود :
"آغوشی که برای تو گشودم
زانوانم را بغل کرد"
امیدوارم هر کجا که هستی، همیشه شاد و پیروز و سربلند باشی.
قدر لحظه های زیبا و بی بازگشت زندگی را بدان.
سلاااااااااام
دوست خوبم برایتان آرزوهای خوبی دارم
هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظیست
موفق باشید و پیروز شعراتونو خیلی دوست داشتم
عزیزم سلام و ممنون از لطف تان
سلام
بعد از مدتهای زیاد رفتم وبلاگم رو نگاه کردم
www.takhtesoleyman.blogfa.com
قسمت پیوندهاشو و به دوستانی که قبلا برا همدیگه کامنت میذاشتیم برا تک تکشون کامنت گذاشتم و یکی تو
مدتی دنبال آموزش بودم و از این حرفا
دنبال یه پروژه ام که استارتش با وبسایتی که زیر دستمه زده شده
انشااله با ثبت شرکن شیز نتورک ادامه پیدا میکنه
وقت کردی به وبسایت سر بزن و نظرتو بگو
دلم برا گذشته خیلی تنگ میشه
منتظرتم
یا علی
سلام
دختر امیدوارم این تغییر باعث بهتر و بهتر شدن روحیه ات بشه