صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

گاهی انسان در بیست سالگی می میرد اما در هفتاد سالگی به خاک سپرده می شود...

کاش می شد

ساعتم را پنجاه سال عقب بکشم

حالا که "بیست و هشت" سالگی ام طعم "هفتاد سالگی" می دهد...

مرگ یا زندگی...

می گریم هر آن  

این زندگی را...

وقتی مردم

کسی دیگر برایم گریه نکند

یاد زندگی می افتم...

...

آینه و آب

من و تو و قرآن

هر کدام رفتیم به راهی

دیگر منتظر برگشتن تو نیستم

دلتنگ معجزه ی قرآنم...

درد...

مرا ببخش

دوباره بچگی کردم

تمام شب نبودنت را گریستم...

این نیز بگذرد...

گفتم زمان همه چیز را درست می کند

اما تو باور نکردی

حالا دیدی همه چیز درست شد

زمان گذشت و تو را از من سیر کرد

مرا از زندگی...

آری زمان همه چیز را درست می کند...

ت مثل تو... مثل تردید... مثل آخر خیانت...

گاهی له می شوی

زیر بار سنگین "دوستت دارمی" که

بوی خیانت می دهد!!!

خسته ام...

خستگی در تنم

یادگاریست از آنهایی که دوستشان داشتم

با من مدارا کن

بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد...

برای تو...

نفس می شوی

گاهی می آیی

پر می شوم از حس زندگی...

 

 

گیسوانم را

سپرده ام به دست باد

حالا که دستهای تو نیست 

 

 

حصار شده ای در چارچوب یادم

هر چقدر هم که دورتر می شوی

نمی توانم فراموشت کنم...

من و سیگار...

سیگار

در دستان تو

و من

دور از دستانت

هر دو سوختیم...!

پوچ...

می گویی

گل یا پوچ؟!؟

فریاد می زنم

پوچ می خواهم!!! تمام تو را...

آنکه می گفتی و نبودی...!

تب تابستان...

بر تن روزهای داغ تابستان

تنهایی ام را می پوشانم

هوا کمی سرد می شود...

کوچک بود...

در دلم دیگر هوای تو نیست

آسوده برو

کمی برای اینهمه دوست داشتن ای زیادی از سرم...

نیامدی...

به یمن نیامدنت

قصه ام آنقدر طولانی شد

که دیشب مادر بزرگ می گفت

اینبار تمام کلاغ ها به خانه شان رسیدند

اما

قصه ای اینجا ناتمام ماند...

دیگر دلم برایت نمی تپد...

حالم خوب است

دیگر دلم برایت تنگ نمی شود

آری کسی می گفت:

"مرده ها روی خط دلتنگی راه نمی روند..."

نگران من نباش...

حالم خوب است

روزها را می گذرانم

غروب ها را نفس می کشم

شب ها را پیر می شوم

حالم خوب است عزیز دلم

نگران من نباش...

پیر شدیم...

حالم خوب است

قصه ام را تمام کنید لطفا

من و کلاغ های این حوالی پیر شدیم دیگر...

برف شادی...

نه

اشتباه نکن

گرد پیری نشسته بر موهایم جای پای غم نیست!

برف شادی خنده های توست

وقتی رفتی

تا به پای دیگری پیر شوی...

قسمت نبود000

تمام آرزوهایم را

به دستان تو گره می زدم هر شب

و جای تو

خودم را در آغوش می گرفتم و رویا می بافتم

حالا من مانده ام

نهایت هضم یک درد

که می گویند:

قسمت نبود...