صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

کهنه شد اسم قشنگت...

چقدر

پاییز شده ای

در خاطرات من

چقدر...

پاییز...

شده ای...!

دلم کسی می خواهد...

دلم کسی می خواهد

کسی که آرامم کند

شبیه دستهای دریا

که شست و با خود برد

ته مانده های خالی تو را از ذهنم...

پاییز...

پاییز دارد می رسد

دلواپس برگ هایی هستم که زیر پای کسی له خواهند شد

شبیه دلم...

شبیه احساسم...

شبیه خودم...!

امشب...

امشب  

من هستم و سیگار شعرهایم

تمام تو را می نویسم آرام آرام

اما

دودت نمی کنم دیگر

به آتش می کشمت امشب!!!

پیر شدم دیگر...

به خورشید بگو

بس است دیگر

فردا را نمی خواهد بیایید

تقویمم اینجا پر شده از روزهایی که "نمی آمدند" بهتر بود...

اتفاق...

هر روز

می گذرم و دست تکان می دهم

برای اتفاق های خوبی که

نیفتاده از من گذشتند...

درد...

وقتی کاری از دست واژه ها بر نمی آمد

وقتی خواندن و نوشتن "درد" فاصله داشت تا کشیدنش

من می کشیدم و می نوشتم

او می خواند و می رفت...

دلتنگ...

دیروز پرنده ای در قفسش مرد

همه می گفتند

قفسش تنگ بود

من می گفتم

دلش...

دلم یک بودن ساده می خواهد...همین!!!

دور و برم اینجا

گاهی پر می شود از آدمهایی که

هستند ولی نیستند...

و من مشق می کنم هر شب

تمام تنهایی ام را بر تن لحظه هایی که دنبال می کنند

فردایی را که

دوباره

پر می شود دور و برم اینجا

از آدمهایی که

هستند ولی نیستند...!

می گذرد...

هر شب 

می نویسم  

مشق های دلتنگی ام را... 

این نیز خواهد گذشت...