صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

یک گلایه...

می نویسم قصه های آن شب پر درد را

بغض هایی در دلم جا مانده از یک مرد را

یک گلایه از کسی که گفت هست اما نبود

یک ورق از دفتری با برگ های زرد را

سطر اول خنده بود و اشتیاق و عاشقی

سطر آخر دیده بود خندیدن نامرد را

گفته بود تا پای جان جانم بمان

خود نماند آواره کرد این دختر شبگرد را

عاقبت این قصه هم پایان گرفت

تا رها کردم شبی دستان مردی سرد را... 

فاطیما-سوم مهر نامهربان۸۹

نظرات 4 + ارسال نظر
Ali Reza شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:44 http://www.alishah.tk

ممنون
من همیشه نبود همه رو حس میکنم اما همه نبود من رو حس نمیکنن
به به چی گفتم
میگما خوب میخواستی دیگه بهم سر نزنیا

Ali Reza شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:49 http://www.alishah.tk

هفت شهر عشق...


شهر اول : نگاه و دلربایی..

شهر دوم : دیدار و آشنایی..

شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی..

شهر چهارم : بهانه،فکر جدایی..

شهر پنجم : بی وفایی..

شهر ششم : دوری و بی اعتنایی..

شهر هفتم : اشک، آه و تنهایی

Ali Reza شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:55 http://www.alishah.tk

حسرت تلخ انتظار

رو لب من ترانه شد

طلوع تو ، تو شب من

خورشید عاشقانه شد

دنیا شبیه قفسه

دیوار آهنی داره

با آدمای رو زمین

انگاری دشمنی داره

سر روی زانوی غمه

زار میزنم ،زار میزنم

خسته میشم ، خسته میشم

مشت به دیوار میزنم

خورشید بردار و بیار

میخوام که روشن بمونم

میخوام که تاریکیا رو

از دل این شب برونم

کاشکی پرنده پر نداشت

از پریدن خبر نداشت

کاشکی درخت آرزوش

دغدغه ی تبر نداشت

فانوس بردار و بیا

سایه شب ها رو بکش

خاموش نکن ستاره رو

ابرای فردا رو بکش

تاریکیا رو دور بریز

می خوام که روشن بمونم

Ali Reza یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:15 http://www.alishah.tk

راستی چرا صد سال تنهایی؟

واسه اینکه خیلی تنهام خیلی تنها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد