صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

رد پای خاطرات

حرفهایی هست برای نگفتن

و ارزش عمیق هر کسی به حرفهایی ست که برای نگفتن دارد

و کتابهایی نیز هست برای ننوشتن

و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی

که باید قلم را بشکنم و دفتر را پاره کنم

و جلدش را به صاحبش پس دهم

و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم

و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت...!

 

 

عشق می بخشد و می بخشد و می بخشد

بی آنکه در ازای این بخشش چیزی بخواهد

عشق چیزی ندارد که ببازد

پس هرگز هیچ ترسی به خود راه نمی دهد.

 

اگر طریق عشق را می پیمایید

هرگز نرنجید و خشمگین نشوید

بلکه "درد" را به عنوان بخشی از زندگی بپذیرید...

 

زمانی که عشق در قلب آدمی ماوا داشته باشد

قادر به رنجاندن دیگران نخواهد بود...

 

آیا جوینده عشق هستید؟

پس بیاموزید فروتن باشید

عشق مانند آب جویای زمینهای پست است.

 

نقاش نیستم

ولی تمام لحظات بی تو بودن را "درد" می کشم...

 

عشق نیازمند ریسمانی ضخیم نیست

تا دو قلب را به هم متصل نگاه دارد

در اینجا رشته ای نازک کافیست...

 

تا زمانی که ریشه در عشق ندارید

سرگردان هستید.

 

عشق بورزید وگرنه نابود خواهید شد

انتخاب دیگری در میان نیست

 

بادا که در همه چیز آخر باشیم

و اما در عشق نخست...

 

حواسم هست

که دلتنگی را گاهی نباید گفت

مرا ببخش

برای "دوستت دارم" راه دیگری بلد نیستم...

 

کاش می دانستی بعضی از واژه ها مثل

"درد"

کشیدنی ست نه نوشتنی...!

 

"درد" را از هر طرف که نوشتم "درد" بود...

 

بهانه بسیار است برای گریستن

تحملی باید

که افشای راز سوختن خصلت پروانه نیست...!

 

پاییز آمده

حس درختانی که ذره ذره می میرند را خوب می توانم بفهمم...!

 

خاطرت باشد

وقتی که دلت غمگین است

بر دلت بار غمی سنگین است

یا تک و تنهایی

چهره ات از غم اندوه کسان پر چین است

باز هم غصه نخور

عاشقان می دانند

زندگی شیرین است

عشق همسایه دیوار به دیوار خداست...

 

شبی غمگین شبی پاییزی و سرد

مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

و او هرگز شکستم را نفهمید

اگرچه تا ته دنیا صدا کرد...

 

از بچگی با هم بودیم

با هم بزرگ شدیم

من و غم و تنهایی

آنها بزرگ شدند و من هنوز کوچکم...

 

قیمت وفا شاید گرانتر از آن بود که

بهانه دوست داشتنی زندگیم از عهده داشتنش بر آید

سقف اعتماد تعمیری ست مدام چکه می کند

نمی توانم باور کنم نه آمدن و نه رفتنش را...

تنها یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که

بی پاسخ ترین سوال فکر آشفته من است:

چه کار کرد این دل سادم که از چشم تو افتادم؟؟؟

 

آنگاه که اشک در چشمانم پر شد و

کافی بود تا پلک بزنم تا روی گونه هایم بغلتد

آنگاه که تنها نشانی های بودنم را گم کردم

آنگاه که از بودن من خسته شدی

من آنقدر کوچک شدم که هیچکس مرا ندید...!

و من به ناچار رفتم و خودم را به دست تنهایی سپردم

 

برای خریدن عشق هر که هر چه داشت آورد

دیوانه هیچ نداشت و گریست

همه گمان کردند که چون هیچ ندارد می گرید

اما هیچ کس ندانست

بهای عشق اشک است و بهای اشک عشق...!

 

من دلم می خواهد

همه کودکی ام را از سر طاقچه ی خاطره ها بردارم

و به باغی ببرم

که زمانی قد یک دنیا بود

و کسی آنجا بود که همه روز خدا جیبهایم را پر شادی می کرد

باغ من می خندید

و دلش در کف دستش

لای یک شاخه گل سرخ تعارف می کرد

من چه می دانستم

همه سهم من از خاطره ها

گل یادی ست که در باغ دلم جا مانده است...

 

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود...!

 

امشب این خانه عجب حال و هوایی دارد

گفتگو با دل دیوانه صفایی دارد

همه رفتند و از این خانه ولی غصه نرفت

باز این یار قدیمی چه وفایی دارد...

 

در غبار اندوه

چشمانت را می بینم

که به من خیره شده است

می بینم که چگونه به خاطر سکوت دنیایم

می شکنی و فرو می ریزی

دوست داشتم مثل گذشته

با تمام وجود با تو سخن بگویم

ولی باور کن

واژه هایم از جنس سکوت اند..

نظرات 2 + ارسال نظر
مای کلا جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:32 http://WWW.BIHALAM.BLOGSKY.COM

امروزو یادت رفت ۱۰۱ روز تنهایی

آره دوست گلم یک عمر تنهایی

محمدحسن شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:37 http://mojemehr.blogsky.com

بادا که در همه چیز آخر باشیم

و اما در عشق نخست...
.
.
.
.
ولی باور کن

واژه هایم از جنس سکوت اند..

ترکیبی قشنگ
ممنون دوست قشنگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد