صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

آسمان شب بدون ستاره سیاه است...

قایقی کاغذی ساخته بودم تا با آن به تو برسم

حواسم نبود گریه کردم

حواست نبود اشکهایم را پاک کنی

حواسم نبود آرام بگیرم

حواست نبود مراقبم باشی

قایقم کاغذی بود حواسم نبود

گریه ام غرقش کرد حواست نبود...

دلگیرم از دست تمام پنجره هایی که از پشت آنها دیدمت

دلگیرم از تمام جاده هایی که روزی تو را به من می رساندند

و امروز دورت می کنند از من...

دلگیرم از تمام غصه هایی که هدیه دادی ام...دور می ریزمشان

عزیزی چه زیبا برایم نوشت:

"آسمان شب بدون ستاره سیاه است..."

ستاره هم اگر بودی

آسمان تیره که نبودم

تو هم برو...!

گذشتم از تمام پل ها

از تمام گریه ها

از تمام ثانیه ها

از تمام دلتنگی ها

از تمام سیاهی ها...

آسمان شب بدون ستاره سیاه است...زیبا نیست...

برمی گردم به چند سال پیش

هنوز هم بهانه ای برای زندگی پیدا خواهم کرد

برمی گردم به همان جا که

تنها دلواپسی ام بد خواب شدن عروسکم بود و

تنها ترسم بیرون رفتن بابا بدون من...

آری امروز حسی تازه تجربه خواهم کرد و خواهم آموخت که دیگر

عاشق کسی نباشم که عاشق گریه های من باشد...

فاطیما-هشتمین روز از پاییز89

 

 

آقای مسافر

کسی که بار سفرت را بستی بدون دلیل

کسی که مرد قصه های ناتمام اما تمام شده ی دختری شکسته شدی

سفرت خوش باد

قلب من هنوز هم زنده است

بدون حضورت می تپد

کلبه ام سوت و کور اما پابرجاست

می مانم و رفتنت را می آموزم

آقای مسافر

سفر چندمت می شود؟؟؟

یادم نمانده و هیچ وقت هم یادم نخواهد آمد

هر بار آمدنت عاشقترم می کرد و هر بار رفتنت شکسته ترم

نه عشقم را می دیدی نه شکستم را

چه ساده هر بار از من گذشتی

و غمی به غمهایم اضافه کردی

اما هیچوقت حتی زمانی هم که بودی غمخوارم نشدی

آقای مسافر

1373روز بی نهایت عاشقت بودم

1373روز به هزاران وعده تو تنها یک دل بسته بودم فقط

1373 روز هر غروب هنگام نیایشم به یادت بودم و دعایت کردم

1373روز کسی غیر از من عزیز دلت بود و عزیز دلم می خواندمت

1373روز تنها یک روزش صدایت سهم من بود اما تمام دنیایم را برایت کنار گذاشته بودم

1373روز حاصلجمع ثانیه هایی که تماشایت کردم و تماشایم کردی شاید به ساعتی نرسد اما...

فراتر از1373 روز عاشقت شده بودم و دوستت داشتم

کتاب1373صفحه ای عشقمان هم بسته شد

باور نکن اما به اندازه ی1373سال پیرتر شدم تا جوان بمانی

باور نکن اما به اندازه ی1373سال غصه عشقت نصیب من بود و حسرت بودنت کنار من

حکمت عددها را می گیری؟؟؟

یک:تنهایی من در تمام روزهای با تو بودن

سه:من و تو به اضافه ی غریبه هایی در قلب تو

هفت:عددی که به اندازه اش دوستت داشتم

آقای مسافر

1373دعای خوشبختی بدرقه راهت

1373فرشته پاک نگران به استجابت نرسیدن دعایت

1373بهانه زیبا برای خندیدنت

1373بار فراموشت خواهم کرد و خواهم بخشید هم تو را و هم دلم را

1373بار به خدا می سپارمت

خدا را چه دیدی

شاید روزی با دیدن خنده هایت غمهای مرا هم باد با خودش برد...

فاطیما-سوم مهر نامهربان89

 

نظرات 2 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:13 http://www.hamidshams.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگی داری
تبریک میگم
موفق باشید

محمدحسن جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:26 http://mojemehr.blogsky.com

من هم 1373 بار برای اون کسی که تونست همچین گلی رو تنها بذاره متاسفم .

این شعر رو که علی آذرشاهی سروده به عزیز دلم فاطمه تقدیم میکنم .

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد