صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

رویای خیس...

 

 

خدایا

اوضاع زمین و زمینیان رو به راه است!

اینجا

کسی دل نمی شکند

هیچ کسی بدی نمی کند

اینجا...جایت خالیست خوش می گذرد

کسی گناه نمی کند

همه فرشته اند

خبری از پارتی های شبانه

دیسکو

فروش غیرت و مردانگی

و تکرار باکره شدن دختران نیست!!!

اینجا همه به جای آنکه مراقب هوس خود باشند

هوای غرور دیگری!احساس او! و حرمت عشقش را دارند

اینجا کسی فکر خودش نیست

همه دائم فکر تواند...!

فرق بین نگاه و گناه را می دانند

و هرزگی در نگاه هیچ چشمی نمایان نیست

اینجا

دلی شکسته غیر ممکن است که پیدا شود

و تو چون در دل شکسته خانه داری

اینجا بی خانمانی...

برای همین خبری از تو نیست

اینجا همه پاکند و عاشقی تکلیف شب و روزشان است

زندگی ها بر پایه عشق بنا می شوند و دوامشان بیشتر از این عمر خاکیست...

خدایا

پرونده زمین را ببند

اینجا همه بیست گرفته اند...!!!

 

 

خیابانهای شهرمان شلوغند

مثل همیشه

نمی دانم

شلوغی خیابانها را باور کنم

یا تنهایی آدم هایی که اطراف همین

خیابان های شلوغ

خلوت زندگی می کنند...

 

 

نگران من نباش!

هر جای این دنیای نامرد که باشم

از قلب تو امن تر است...!

 

 

حالا که نرده های اطراف این پارک

مرا به یاد قفس می اندازند

و هیچ پارکی

بدون حصار زیبا نیست

تنهایی ام را

تنها با خودم قسمت می کنم..

 

 

عیب از تو نبود

دل من شیشه ای تر از آن بود که فکرش را می کردی

دل من عاشق تر از آن بود که لیاقتش را داشتی

دل من ساده تر از آن بود که؟؟؟

عیب از تو نبود...بخشیدمت!

 

 

دخترک آدامس فروشی را دیدم

که چشمانش زیبا بود

آنقدر زیبا

که محو تماشایش شدم

نه فقط چشمانش

خودش هم زیبا بود

زیبا و پاک و مهربان...

حرف دلش را خواندن کار سختی نبود

با خودش فکر می کرد

اگر تمام آدامس هایش را بفروشد

اگر عقربه های ساعت نداشته اش تند تر بچرخد

بزرگ شود بزرگ می بیننش

آنوقت مردی به خاطر نجابت و زیبائیش

عاشقش می شود

و تمام دردهای کودکی اش را با نگاه مردانه ی او از یاد می برد

مهربانی چشمانش داد میزد نامهربانی دنیای کوچکش را

و با اینهمه غم منتظر است تا روزی مردی

تکیه گاهش میشود و فراموش کند انچه را که به یاد آوردنش را باید از او گرفت تا بخندد...

نمی دانست اما...

این روزها مرد ها عاشق "خانه های بزرگ" می شوند نه "دلهای بزرگ"!

زیبائی اش را

نجابتش را

قلب مهربانش را "فقرش" می پوشاند

اما

کمی آنطرف تر

می بیند

دخترانی را که احساس ندارند

نجیب نیستند

ارزش عاشق شدن را هم ندارند اما...

خانه های بزرگشان

دلهای بی رحم و بی دردشان

خریداران زیادی دارند

و کسی کنار آنها خوشبخت نمی شود اما

هیچ زمان...

هیچ جا

مثل دخترک نجیب آدامس فروش

تنها نمی مانند...

 

 

هیچ کس نیست

تا ماندن را یادم دهد

و هیچ کس

آنطور که می گوید

عاشقی را نمی فهمد...

نمی دانم

شاید روزی

چیزی شبیه "معجزه"

معجزه کرد...!

 

 

گذشته ام را مرور کردم

من هم عوض شدم!!!

دیروزها عاشق خیابانی بودم

که ردی از قدمهایت

یا حتی عطری از بویت را

برایم داشت...

اما امروز

عاشق پیچی که مرا از آن خیابان دور کند

هرچه دورتر...بهتر...

 

 

خواستم غصه هایم را پنهان کنم

گیتار خاک گرفته گوشه اتاقم

برگه های خیس دفتر خاطراتم

کاغذهای مچاله شده ای که روزی برای تو نوشته بودم

پرده های کشیده اتاقم

پنجره های بسته...

مبل های تنها و خالی از حضور کسی

آینه ای که دلتنگ خنده هایم شده

و قلمی که دیگر دلش نمی خواهد بنویسد... رسوایم کردند

نشد پنهان کنم

نشد کسی نفهمد...

 

 

کسی می گفت:

"آسمان چشم آبی خداست نگران همیشه من و تو..."

و من می گویم

آسمان باران زده

چشم خیس خداست

دلواپس همیشه من و تو...

به خدا می سپارمت نامهربان...

 

 

شکستی...تمام چیزهایی را که سپرده بودم مراقبشان باشی

دلم را...دلت را...

بغضم را...بغضت را...

عهدم را...عهدت را...

حرمتم را...حرمتت را...

همه اینها به کنار

چگونه دلت آمد

رویای خیس شبانه مرا هم بشکنی؟؟؟

فاطیما-دختری از جنس پائیز

نظرات 10 + ارسال نظر
فرخ چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:51 http://chakhan.blogsky.com

گفتگویت با خدا فوق العاده بود ...لابد میدانی که خداوند از بندگان غرغرو خوشش میآید آنها که معترض و شاکی اند و مرتب نق میزنند! خوشمان آمد فاطیمای عزیز!

فرخ چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:53 http://chakhan.blogsky.com

بازهم سلام ... این کامنت خصوصیه ...
فقط خواستم سوال کنم که یادداشتها ُ کار خودتونه یا از جاهایی برداشت میکنید؟؟ فضولی ام رو ببخش عزیزم

نیاز پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:43 http://www.niaztanha63

هیچی دوست من تحمل

alex پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 http://jahaneemovazze.blogsky.com/

یادش بخیر ..یکی رو میشناختم...مثل تو می نوشت...اما رفت..الان ۴ ساله که دیگه ندیدمش..نمیدونم زندس یا مرده ..

زیبا می نویسی.. نه مثل من تلخ و گزنده

باران پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:17 http://the-rain.blogsky.com

عالی بود فاطیما...مثل همیشه!!! با کلماتت پرواز کردم...

هستی پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:56 http://3inspiration.blogsky.com/

عزیزم بهت حسودی م شد که خدایی داری و می توانی این همه نا گفتنی را با او بگویی...
کاش من هم خدایی داشتم!

rahil پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:49

سلام
خدا تنها کسیه که واقعا دوسم داره و منم از ته دل دوسش دارم..
متنت قشنگ بود...

مجتبی جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:10 http://loves20.blogsky.com

سلا دوست عزیز از این که بهم سر زدی خوشحال شدم

واقعأ متن بسیار زیبایی بود مخصوصأ اولش

اگه دوست داشته باشید منوب شما رو لینک کنم فقط اسم مورد نظر خودتون رو بهم بگید

محمدحسن جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:28 http://mojemehr.blogsky.com

سلام آبجی گلم
به خدا شرمندم نبینم آبجی فاطمه ام دلگیر بشه قربون قلب کوچولوت
چند روزیه خیلی گرفتارم نمیرسم زیاد بیام نت
میگم من چه داداشی هستم که نمیدونم آبجیم کجا زندگی میکنه ؟ کجا درس خونده ؟ چی خونده ؟
فقط میدونم اسم آبجیم فاطمه است ! همیـــــــن !!!؟؟؟

فرخ شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:14 http://chakhan.blogsky.com

غرض عرض سلام بود و رفع دلتنگی ام .. همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد