صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

سراب

دلتنگی..................................حاضر!

غم.......................................حاضر!

درد.......................................حاضر!

دوری.....................................حاضر!

عشق.................................؟؟؟؟؟؟؟

بلندتر می خوانم......عشق................؟؟؟

باز هم نیامده

غیبتهایش از حد مجازش دیریست که گذشته

اخراجش می کنم!!!!

با آنکه نمی شود اما زندگی را ادامه می دهم...!

مشق هر شبتان همین باشد

"جای عشق برای همیشه خالیست...!"

 

 

 

سراب...

عاشق نبودی...!

پاک نبودی...!

مرد نبودی...!

نامرد هم نبودی...!

باورت کردم

سراب بودی...

تنها سراب و دیگر هیچ...!

 

 

 

با اینهمه فاصله افتاده بین ع ش ق

می ترسم باورم شود

"شین" آن زیادی ست...!

 

 

بوی رفتن داشتی

هر وقت که می آمدی...

نه اینکه بد بودی اما

خوب من هم نبودی...!

حالا که به پاکی عشق می نگرم

رفتنت را بیشتر از آمدنت عاشق شده ام...!

فاطیمای پاییزی...-پاییز هشتاد و نه

نظرات 9 + ارسال نظر
معین جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:55 http://rayanetasvirmatin.blogsky.com/

سلام خسته نباشین خیلی عالی بود به من سر بزن دوست داشتی لینکم کن خبر بده لینکتون کنم

ستوده جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 http://saba055.blogsky.com

چرا اینقدر ناامید از عشق.ما هر لحظه در حال عاشقی هستیم .
مگر نه عشق به خدا .پدر ومادر و آنهایی که دوستشان داریم وبرایمان عزیز ن همه عشق است ؟
بگذار زمان بگذرد تا عشق پیدا شود .

فرخ جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 http://chakhan.blogsky.com

فاطیمای عزیز هر محبتی عشق نیست ! حدس میزنم تو سراب عشق را دیدی و اکنون درگیر آنی... شاید هم من اشتباه میکنم.
اما عشق درعالیترین شکلش فقط میسوزاند و نابود میکند و خواب خوراک و راحتی را از انسان میگیرد..
وانگهی ُ در سن شما هر محبت کوچکی به راحتی بزرگ میشود و پرورش می یابد و با خود عذاب هم میآورد .
یکی ازراههای علاج ان هم این است که چند سال به سن خویش بیافزایی .. شناسنامه ات را فراموشکن ... در نزدیک مرزهای چهل سالگی فکرت را بپروران ...

ایرج جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 http://eiraj.blogsky.com/

سلام
ممنونم که قدم رنجه فرمودی و به وبلاگم اومدیو چند خط برام نوشتی
وبلاگت قشنگه
زیبا نوشتی
عشق؟؟
راستی چرا ما باید عاشق بشیم؟
و به خاطر هزاران دلیل جدا بشیم؟؟
و چرا باید غمگین بشیم به چیزی که میدانیم برا همیشه از دستمون رفته
.
.
.
و این داستان ادامه دارد

حامد جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:27 http://www.haamed.blogsky.com

اگه من باعث شدم که ناراحت بشی و یا اینکه غم هات یادت بیاد عذر می خوام
اگر که نه هم باز هم سپاس از اینکه به من سر می زنی. پاسخ کامنت شما رو در همون کامنت وبم گذاشتم.
همیشه بهتون سر می زنم. همیشه شاد باشید

alex شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:47 http://jahaneemovazze.blogsky.com/

البته یادش بخیر وقتی وبلاگهام مشکل نداشتن منم مینوشتم ..شعرنو..ولی حالا دیگه خیالی نیست برای نوشتن.. همشون سوخت...............

هیس یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 http://l-liss.blogsky.com

ممنون از آمدنت
نوشته هایت را دوست داشتم
سلام

مریم دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 http://hasratebahar.blogfa.com

همیشه بوی رفتن داشت همیشه :((((
برای منم دقیقا همین اتفاقه تکرار رفتنها و رفتن
دریغ از آمدنی ماندگار

ابوالفضل سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:08 http://mosed.blogsky.com/

اگه اینقدر عشق غیبت داره. بفرست دنبال والدینش.
شاید یه دلیلی برا غیبتش باشه.
نبود پروندشو بزار زیر بغلش اخراجش کن. دو روز که بره دم مغازه باباش بیگاری کنه عاقل میشه برمیگرده مثل بچه ادم سر درس و مشقش.
آهان راستی مرسی سر زدی.
شرمنده وسایل پذیرایی مون روبراه نبود.
یارانه اش قطع شده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد