انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...
درباره من
سلام دوستان گل من...
فاطیما هستم. متولد بیست آذر شصت وسه...پائیزی و گاهی پائیزی ترین. دنیای خیالی قشنگی دارم اونقدر قشنگ که تو خوابم نمی بینم!!! و بیداری بی شک بدترین درده وقتی هر لحظه اش باورت می شه که باید از سهم خودت بگذری! این منم و این خوابم و این بیداریم و شاید همینه تموم زندگیم...
ادامه...
ای فلک... استاد خوبی نیستی با اینکه خوب بدی می کنی به تمام خوبان... وای به روزی که سیاه نامه اعمالت رسیدگی شود وای بر تو!!! تا حالا کسی اینچین بی پرده و رک و راست محکومت کرده بود؟!؟ اما نه شاید محکوم نشوی هرگز... شاید وکیل زبر دست و کار بلدی داشته باشی که تبرئه کند تو را به ناحق! اما بالاخره پشیمان خواهی شد باور کن اما روزی از این همه پیروزی نا حق دلت خواهد گرفت ای بی رحم بی انصاف... اینهمه سنگ به رایگان سر راهمان بگذار و بخند آن زمانی که زمینمان می زنی بخند می گذرد بر ما هر چند تلخ اما می گذرد... تو نمی دانی اما گذشتن شیرین است حتی اگر تلخ بگذریم... در برابر بدی های وسیع تو اندک خوبی هایم را می خواهم جار بزنم تا بدانی راه و رسمت اشتباهی بیش نیست... دیدی او را که زمینم زد شبیه تو! می توانستم جواب بدی اش را با بدی بدهم اما نکردم من بدی نکردم به او دیدی وقت رفتنش از پیشم تک تک سنگ های مسیرش را برداشتم تا مبادا باعث آزارش شوند با اینکه تنها باعث آزارم شده بود و دیگر هیچ! تا دور دور شد از من بعد بی خیالش شدم و به خدا سپردمش برای همیشه و او نفهمید اما دنیایی دعای خیر بدرقه ی راهش کردم... و او نمی دانست همه "من حقیر" نمی شوند دیگر... در راهی که رفت تا به "اویی برسد که انگار لیاقتش را داشت" دنیایی سنگ سر راهش انداخت معشوقه ی سنگدلش با دست های خودش و کاش فقط سنگ انداخته بود که تباهش کرد برای همیشه عمر............... حالا می شنوی چگونه فریاد می زند که دوستم دارد هر چند شناسنامه ی هر دویمان هنوز نام دیگری را در خود ثبت نکرده تا صاحبش شود اما برای من دیگر دلی نمانده تا بخواهم شبیه آن روزها دوستش داشته باشم باز... با رقتنش ثابت کرد که مرد زندگی من نیست و با نشستن چند صباحی با این و آن ثابت شد برایش که ای کاش نمی رفت به هوای دیگری از هوای دل پاکم که آنها ناپاک بودند و ناپاکش کردند به سادگی... می بینی می خواستم تو را محکوم کنم "بدی" محکوم شد!!! کلام آخر بدی نکن حتی اگر بدی کردند به تو... ای فلک...انسان باش!!!
ای فلک... استاد خوبی نیستی با اینکه خوب بدی می کنی به تمام خوبان...
وای به روزی که سیاه نامه اعمالت رسیدگی شود وای بر تو!!! تا حالا کسی اینچین بی پرده و رک و راست محکومت کرده بود؟!؟ اما نه شاید محکوم نشوی هرگز... شاید وکیل زبر دست و کار بلدی داشته باشی که تبرئه کند تو را به ناحق! اما بالاخره پشیمان خواهی شد باور کن اما روزی از این همه پیروزی نا حق دلت خواهد گرفت ای بی رحم بی انصاف... اینهمه سنگ به رایگان سر راهمان بگذار و بخند آن زمانی که زمینمان می زنی بخند می گذرد بر ما هر چند تلخ اما می گذرد... تو نمی دانی اما گذشتن شیرین است حتی اگر تلخ بگذریم...
در برابر بدی های وسیع تو اندک خوبی هایم را می خواهم جار بزنم تا بدانی راه و رسمت اشتباهی بیش نیست... دیدی او را که زمینم زد شبیه تو! می توانستم جواب بدی اش را با بدی بدهم اما نکردم من بدی نکردم به او دیدی وقت رفتنش از پیشم تک تک سنگ های مسیرش را برداشتم تا مبادا باعث آزارش شوند با اینکه تنها باعث آزارم شده بود و دیگر هیچ! تا دور دور شد از من بعد بی خیالش شدم و به خدا سپردمش برای همیشه و او نفهمید اما دنیایی دعای خیر بدرقه ی راهش کردم... و او نمی دانست همه "من حقیر" نمی شوند دیگر... در راهی که رفت تا به "اویی برسد که انگار لیاقتش را داشت" دنیایی سنگ سر راهش انداخت معشوقه ی سنگدلش با دست های خودش و کاش فقط سنگ انداخته بود که تباهش کرد برای همیشه عمر...............
حالا می شنوی چگونه فریاد می زند که دوستم دارد هر چند شناسنامه ی هر دویمان هنوز نام دیگری را در خود ثبت نکرده تا صاحبش شود اما برای من دیگر دلی نمانده تا بخواهم شبیه آن روزها دوستش داشته باشم باز... با رقتنش ثابت کرد که مرد زندگی من نیست و با نشستن چند صباحی با این و آن ثابت شد برایش که ای کاش نمی رفت به هوای دیگری از هوای دل پاکم که آنها ناپاک بودند و ناپاکش کردند به سادگی...
می بینی می خواستم تو را محکوم کنم "بدی" محکوم شد!!!
کلام آخر بدی نکن حتی اگر بدی کردند به تو...
ای فلک...انسان باش!!!
سلام فاطیمای عزیز ...
گاهی وقتا این سنگا لازمه تا طرف بفهمه تو چه موقعیتیه !
تا حالا « تمام من » خیلی به درد اومده !!
خیلی زیبا گفتی فاطیما...
تمام من هم به درد میآید !!
سلام ابجی گلم
میدونستی خیلی معرفت داری؟
ابجی اون شعری که برای عید میخوای بزاری منم بذارم توی وبلاگم؟