"
یادگاری"یک نفر با آن سه تار کهنه اش
روزهای سرد من را رنگ زد
شعرهای بی صدایم را که دید
پا به پاشان شعر شد آهنگ زد
پیچک خشک دلم را آب داد
با نسیم دفترم همراه شد
تا کویر راه من را دید زود
تک درختی در میان راه شد
دید تا من خسته غم زده ام
یاسمن های دلم را ناز کرد
شب که شد آرام توی گوش من
گفت:باید تا سحر پرواز کرد
توی چشمم با سه تار کهنه اش
شعر باران را به آرامی نوشت
دیدم او را روی دیوار دلم
با نگاهش یادگاری می نوشت
فاطیما- تقدیم به دوست خیلی خوبم که با همه فرق داره یه فرق خیلی بزرگ*م.ح*