شبنم مانده بر گلبرگ های گلهای پرپر شده ی عشقمان نمی دانی چه به روز چشمانم آورده
شانه هایم تحمل سنگینی بار غصه هایم را ندارد
دلم برای خدا تنگ شده
همین امروز با سبدی پر از دعا به دیدارش می روم
چیزی به شکستنم نمانده
ریزه ای اجابت برایم کافیست
دوریت نزدیک است
و تمام شدن من بار دیگر آغاز خواهد شد
باید بروم
خدای را...
چگونه بدون چشمانت زندگی کنم؟!
فاطیما-هشتم خرداد هشتاد و شش