صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

دلم برای خدا تنگ شده

 

شبنم مانده بر گلبرگ های گلهای پرپر شده ی عشقمان نمی دانی چه به روز چشمانم آورده

شانه هایم تحمل سنگینی بار غصه هایم را ندارد

دلم برای خدا تنگ شده

همین امروز با سبدی پر از دعا به دیدارش می روم

چیزی به شکستنم نمانده

ریزه ای اجابت برایم کافیست

دوریت نزدیک است

و تمام شدن من بار دیگر آغاز خواهد شد

باید بروم

خدای را...

چگونه بدون چشمانت زندگی کنم؟!

فاطیما-هشتم خرداد هشتاد و شش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد