صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

بهانه

گرچه حضور تو در زندگی یک لحظه چون شهاب در شب تار بود

اما بگویمت:

یاد تو در دلم همچون ستاره ای دنباله دار بود...!!!

 

 

باید خداحافظی کنم

دیروز تمام می شود

امروز می اید

اما تو...

حرفی نیست

شکستن من فدای سرت

تحمل می کنم

هفته ها می گذرد

خیال مهربانتر شدن نداری...می دانم!

التماس گلها در پیش چشمانم برای چیدنشان بی جواب مانده

تکلیف رویاهایم نامشخص است

دستهای مهربانی را که از روی نامهربانی خط خطی شان می کرده اند را گم کرده اند

از خداحافظی ها باید خداحافظی کنم

تا دیر نشده به نشانه سلام چشمکی بزن

یکبار دیگر بیا

انقدر پیشم بمان تا خودت هم باورت نشود

فاصله بینمان تا کوچه های همیشگی به پلهای سنگی شبیه ترند

دوستم بدار...شکستنشان با من

عقربه های ساعتم چه غمگینانه ثانیه های مانده به اخر را می شمارند

دلم برای نامهربانیت تنگ شده

دوریت چه بر سر خاطره هایمان اورده

دختر پاییز معنی سفر را نمی دانست

رفتی و دیگر نمی ایی

خدانگهدارت...همین

دوازدهم خرداد هشتاد و شش- فاطیما

 

 

 

بهانه

دلم می خواست بهانه ای باشد تا باشی

و صداقتی تا بمانی

و پاییزی تا عاشق شوی...

و حالا انچنان دلگیرم

که خواهان بهانه ای هستم که نباشم

دنبال دلیلی هستم که پاییز را نابود کنم

دنبال تو هستم تا بگویم "نباش"

تمام خوشبختی ام را به چشمانت می بخشم و می روم

تمام نداشته ام را

اگر "نبودنم" نبود حتما می ماندم

گویا چاره ای نیست جز بیچارگی

و زمانی باید رفت تا عاشق ماند..!

بیست و هشتم مهرماه هشتاد و هفت- پاییزی ترین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد