-
و خدا هست هنوز!!!
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 18:09
پشت گوش می اندازم موهای سفیدم را نه انعکاس امروز آینه ام را...
-
خسته ام... خسته
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 20:48
سکوت گاهی همان خود فریاد است اما افسوس که کسی نمی شنود!!!
-
میهمان خانه نمی شود هرگز!
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 23:18
هر چند دلم خالیست اما به باد فراموشی سپرده رسم مهمان نوازی اجدادی اش را...
-
مترسک...
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 22:22
فکرش را بکن شدی مترسک شعرهایم انگار... هر شب نمی نویسمت که آغوش مشق شبم اندازه ات نیست که نیست!!!
-
هوای حوصله ابریست...
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 00:13
به قدم هایم می نگرم و به سنگ ها... پرنده های بغضم می پرند یکی یکی...
-
لمس نه! باورم کن...
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 00:57
به فکر نوازش دست های منی بی آنکه بدانی دلم است که تنها مانده دستهایم دو تایند!!!
-
ندارمت...
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 23:08
از اینکه نیستی غصه دار نشو! دارمت همیشه جایی دنج و خلوت لا به لای تمام نداشته هایم...
-
آغاز هزار و سیصد و تنهایی...
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 05:50
بهار آن روزهای سخت زمستانی بود که باور داشتند همه حنا دختری ست در مزرعه... حالا حنای باور آدم ها رنگی ندارد به دروغ می گویند بهار آمده خودشان هم باور ندارند...
-
چقدر چهارشنبه دارم برای سوزاندن!
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 17:31
اینجا پرستویی هست که کوچ نکرده به مقصد بهار... و می سوزد به جای چهار شنبه ی آخر سال...
-
دیر...
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 19:58
دیر کرده ای ذره ای به اندازه ی سفید شدن موهای من شاید!
-
منی که از هم پاشیدم!
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 00:22
زود می شکنم شبیه سایه ی گلدان سفالی لب حوض وقتی دستی آرامش آب را بهم می زند و می رود...
-
بت...
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 03:24
ساده دلی بودم که می پرستیدمت در زمان جاهلیت!!!
-
ای فلک...
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 00:07
سنگ ها را از سر راهم بردار...لطفا دستم پایم و سرم که به سنگ می خورد "تمام من" به درد می آید انگار...
-
دست های بی پروانه...
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 16:12
پروانه ای بودی که پر کشیدی شبی سیاه از میان دستهایم... دستهای بی پروانه ام درد می کند پدر...
-
گم کردی مرا...
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 23:19
می بینی از آنجا که راه افتادی تا اینجا که به من رسیدی ذره ذره مردانگی ات را بر سنگفرش جاده ها جا گذاشتی با هر نگاهی آه که به گور خواهی برد آرزوی یکبار بوسیدن مرا...
-
غم آخر...
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 23:01
تسبیح ام پیر شد و سجاده ام مرد! خدایا به خودت صبر بده...
-
قایم موشک...
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 22:53
چشمانت را ببند تا ده بشمر قول می دهم نرسیده به هفت باقی عمرت را دنبال کسی بگردی که بی صدا شکست و بی گلایه رفت!!!
-
امشب...
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 23:18
امشب کلماتم را گم کرده ام شبیه تو که سال ها گمی انگار که مرده ای!!!
-
ته مانده های یاد...
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 23:03
باد پستچی می شود و به در خانه می آورد ته مانده های مردانگی ات را ای مرد... آه که هرگز ندانستی وسعت تنهایی سرد من کجا و تب عاشقانه هایی که نگفتم کجا و جرقه کوچک مردانگی تو کجا! من جسدم را برمی دارم و از این خانه می روم این ته مانده های تو و این خانه بدون من...
-
ولنتاین مبارک...
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 00:30
اینجا باران که نه دلتنگی می بارد کجای قصه های دروغ در به در دنبالم می گردی و پیدایم نکرده ای هنوز... قلب دخترانه ام را بشناس دارم از دور برایت دست تکان می دهم می بینی تنهایی چه بی رحمانه تمام جای تو را در کنارم گرفته... ************** و حرف دل یکی از دوستان گلم ... که زیباست: ************** دلتنگی ات را قاب بگیر......
-
"نفرین نکرده ام" چه زود گرفت!!!
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 17:48
به گور خواهم برد آخرین آرزویم را برای تو... باد شده ای تا به باد دهی رویاهای خوب مرا یکی یکی... و من برای دلت ای به ظاهر مرد متاسفم!!!
-
من به این فاجعه عادت دارم...
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 22:04
هر بار شکستن هر بار نوشتن نمی خواهد! بی خیال!!!
-
باز هم تنهائی...
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 13:47
آنقدر رویا بافت که نیامد حالا دیگر موهای سفیدش را...!
-
نیایش...
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 23:31
فانوس تاریک تحمل مرا به دست گرفته ای و به دل سیاه این "سیاه شبهای" لعنتی می زنی تا مرا بیازمائی... دیگر نه نگران رد خودم که نگران باور توام! دیریست آب از سر "باور معجزه" در این وادی درد گذشته...
-
تا صفر می توانی بشمری؟!؟
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 22:43
بیا بگیر این هم دفتر خنده های من... آرام آرام ورق بزن برگه های سفیدش را خیس گریه اند انگار...!
-
بغض+ شیشه +جیوه = آینه شکسته
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 23:09
جمع می کرد خرده ریزه های آینه اش را از میان گریه هایش... وآهسته زیر لب زمزمه می کرد: "جیوه را پنهان می کنید پشت شیشه تنها برای واضح تر نشان دادن تنهائی کسی..."
-
چای داغ...
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 08:50
تنهائی ام سرد شد و از دهان افتاد... تنها یک لیوان چای داغ فکر مرا از سرت می برد... می دانم... **************** و جواب یکی از دوستان عزیزم که بسیار زیباست به این چند خط... **************** -چای که هیچ، تابستانی ترین خنده هم یخ بستگی دستانم را وانمی کند. -چه ساده ای چه ساده، نمی گذارم برود فکرت ازسرم.... -می دانم، که...
-
هزار جواب برای یک نامه...
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 23:14
و وقتی رفت تمام خنده هایم را به همراه خودش می برد تمام جاده می خندید... آن طرف آسمان صاف بود و عسلی! این طرف آسمان ابری و قهوه ای... او که رفت ناگهان رعد و برقی گرفت و دل نامه ای هم به باران نوشت و باران جواب همان نامه ی بی نشان را هزاران هزار بار به دل می نویسد به تکرار...
-
خداحافظی ساده نبود...
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 09:04
تکان دستها همیشه از برای خداحافظی نیست... گاهی ویران شدن دل دست ها را تکان می دهد...!
-
سرطان...
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 21:23
کسی توده ای از حرفهای نگفته در سرش می هراسد از گذر زمان مبادا بدخیم شوند ناگفته هایش اما باز سکوت می کند و هیچ نمی گوید حالا که می داند گفتن دوای دردش نیست بگذار توده رشد کند! خدایی که از خانه اش بار سفر بسته برمی گردد معجزه می کند خوش خیم می شوند ناگفته هایش...