و وقتی رفت
تمام خنده هایم را
به همراه خودش می برد
تمام جاده می خندید...
آن طرف
آسمان صاف بود و عسلی!
این طرف
آسمان ابری و قهوه ای...
او که رفت
ناگهان
رعد و برقی گرفت
و دل
نامه ای هم به باران نوشت
و باران
جواب همان نامه ی بی نشان را
هزاران هزار بار
به دل می نویسد به تکرار...
گاهی پنجره ها همان بهتر که بسته بمانند...
رفت تا فقط یادی از خود برای تو بگذارد
اما خودخواهانه بود رفتنش ... کاش تمام خنده هایت را نمی برد
بیرحمانه بود خیلی
و هربار من هم با آن می بارم...!
بی نظیر بود!!
و بدون دل من این روزا بیشتر از همیشه تنگته...
خیلی خوشحال شدم که به وبلاگم سر زدی ممنون . اشعار ی
که سروده ا ی بسیار زیبا وجذاب است ولی دلبستن چه آسان
ورفتن و چشم انتظار بودن مشکل ......