آنجا
همه "یا حسین" می گفتند
اما دریغ
کمتر کسی "با حسین" بود!!!
آری
عزادارانی سیاهپوش "مردانگی حسین"
اکثرا نامرد!
جدای از جنسیت...
گریه های بی صدایم
در پس این روزهای تلخ و پر درد
عجیب نبود
اما
عجیب
پرسیدند چرا؟؟؟
وقتی
می دانستند
تاسوعاست...!
این روزها
روزگار تیره ام را می پوشم
و رویاهای شیرینم را
نذری می کنم
و
در کوچه و خیابان پخش می کنم
آری
من حقیر هم
عزادار حسینم...
راه و رسم
فوت کردن
شمع های همیشه خاموش را
نمی داند
و
شوقی
برای بریدن کیکی تلخ
در وجودش نیست...
با اینهمه
یادش رفت
که فراموش کند
امروز تولد اوست...!
باز می کنم
نخ کاموائی
دامن چین چین آرزوهایم را...
و در عوض
می بافم
موهایم را...!
از کنارش رد شدم
غم نگاهش دیدن نداشت
سرم را پائین انداختم تا دور شوم
دخترک سرم داد کشید و گفت:
کفش های ساده ی مرا زل نزن
در رویاهایم
کفش های ساق بلند و زیبا و شیکی دارم
که تو در خواب هم نمی بینی!!!
"فرهاد"
چایی اش را تلخ خورد
و
کلاف آرزوهای "شیرین"
در هم پیچید!
کوه ها از شرم اشکهایی شور
فرو ریختند و
"فرهاد" کوهکن نامیده شد
"شیرین" ماند و سکوتی تلخ
تا ابد...
آری قصه ها را دروغ نوشته اند
آنجا غیر از خدا
آدم ها هم بودند!!!
با چشم های خیس
در کوچه ها ی غم زده خاطراتم
آنقدر دنبالت دویدم
تا شبی
کفش های خسته ی من هم
دهان باز کردند
و
برایم گفتند
که تو
لیاقت اشکهای مرا نداری!!!
می لرزم از سوز سرما
و می هراسم
از کاموائی گرم
که به تنم بیاید
اما
به تنم نماند...!
سرمای پائیز
دلی وامانده ار آرزوهایش را
خنک می کند
و به لطف قلم ودفتری
وسعتی عظیم از تنهایی کسی
زیر سوال می رود
و نابود می شود
سخن کوتاه می کنم
این نیز بگذرد...
****************
نبودم واسه چند روزی... اما برگشتم چون خیلی دوستون دارم و دور از تک تک شماها بیشتر دلم می گیره و تنهاییم از صد سال هم بیشتر می شه... چقدر وابسته تون شدم امیدوارم دل مهربونتون با غم و غصه غریبه باشه و ممنون از اینهمه لطف و محبتتون رفته بودم اما نه از یادتون***دوستتون دارم بی نهایت***