کاش می شد
ساعتم را پنجاه سال عقب بکشم
حالا که "بیست و هشت" سالگی ام طعم "هفتاد سالگی" می دهد...
می گریم هر آن
این زندگی را...
وقتی مردم
کسی دیگر برایم گریه نکند
یاد زندگی می افتم...
آینه و آب
من و تو و قرآن
هر کدام رفتیم به راهی
دیگر منتظر برگشتن تو نیستم
دلتنگ معجزه ی قرآنم...
مرا ببخش
دوباره بچگی کردم
تمام شب نبودنت را گریستم...
گفتم زمان همه چیز را درست می کند
اما تو باور نکردی
حالا دیدی همه چیز درست شد
زمان گذشت و تو را از من سیر کرد
مرا از زندگی...
آری زمان همه چیز را درست می کند...
گاهی له می شوی
زیر بار سنگین "دوستت دارمی" که
بوی خیانت می دهد!!!
خستگی در تنم
یادگاریست از آنهایی که دوستشان داشتم
با من مدارا کن
بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد...
نفس می شوی
گاهی می آیی
پر می شوم از حس زندگی...
گیسوانم را
سپرده ام به دست باد
حالا که دستهای تو نیست
حصار شده ای در چارچوب یادم
هر چقدر هم که دورتر می شوی
نمی توانم فراموشت کنم...
سیگار
در دستان تو
و من
دور از دستانت
هر دو سوختیم...!
می گویی
گل یا پوچ؟!؟
فریاد می زنم
پوچ می خواهم!!! تمام تو را...
آنکه می گفتی و نبودی...!
بر تن روزهای داغ تابستان
تنهایی ام را می پوشانم
هوا کمی سرد می شود...
در دلم دیگر هوای تو نیست
آسوده برو
کمی برای اینهمه دوست داشتن ای زیادی از سرم...
به یمن نیامدنت
قصه ام آنقدر طولانی شد
که دیشب مادر بزرگ می گفت
اینبار تمام کلاغ ها به خانه شان رسیدند
اما
قصه ای اینجا ناتمام ماند...
حالم خوب است
دیگر دلم برایت تنگ نمی شود
آری کسی می گفت:
"مرده ها روی خط دلتنگی راه نمی روند..."
حالم خوب است
روزها را می گذرانم
غروب ها را نفس می کشم
شب ها را پیر می شوم
حالم خوب است عزیز دلم
نگران من نباش...
حالم خوب است
قصه ام را تمام کنید لطفا
من و کلاغ های این حوالی پیر شدیم دیگر...
نه
اشتباه نکن
گرد پیری نشسته بر موهایم جای پای غم نیست!
برف شادی خنده های توست
وقتی رفتی
تا به پای دیگری پیر شوی...
تمام آرزوهایم را
به دستان تو گره می زدم هر شب
و جای تو
خودم را در آغوش می گرفتم و رویا می بافتم
حالا من مانده ام
نهایت هضم یک درد
که می گویند:
قسمت نبود...