صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

هوای حوصله ابریست...

به قدم هایم می نگرم

و به سنگ ها...

پرنده های بغضم

می پرند یکی یکی...

لمس نه! باورم کن...

به فکر نوازش دست های منی

بی آنکه بدانی

دلم است که تنها مانده

دستهایم دو تایند!!!

ندارمت...

از اینکه نیستی

غصه دار نشو!

دارمت

همیشه

جایی دنج و خلوت

لا به لای تمام نداشته هایم...

آغاز هزار و سیصد و تنهایی...

بهار

آن روزهای سخت زمستانی بود

که باور داشتند همه

حنا دختری ست در مزرعه...

حالا

حنای باور آدم ها

رنگی ندارد

به دروغ می گویند

بهار آمده

خودشان هم باور ندارند...