انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...
درباره من
سلام دوستان گل من...
فاطیما هستم. متولد بیست آذر شصت وسه...پائیزی و گاهی پائیزی ترین. دنیای خیالی قشنگی دارم اونقدر قشنگ که تو خوابم نمی بینم!!! و بیداری بی شک بدترین درده وقتی هر لحظه اش باورت می شه که باید از سهم خودت بگذری! این منم و این خوابم و این بیداریم و شاید همینه تموم زندگیم...
ادامه...
باز هم تنهائی...باز پیچیده به من پیچک درد
چه وفادار است او...لحظه ای جان مرا ترک نکرد..
رویاهایم رفت
آمد ولای نخواست که از آن من باشد
می بافد حتما!
عجبـــــــ...پر غم بود این پست/
حالا دیگر
موهای سفیدش را ...
« هم نمیتواند ببافد »
ببخش جسارت کردم شعرت رو تموم کردم. البته شاید.
سلام؛
چه تصویر زیبا و تاثیرگذاری بود. این را هم بخوان :
"در این قاب سرد
پیر می شوم
در حسرت یک نگاه"
همیشه شاد باشی.
دوست گلم نوشتنت آرومم کرد لذت واقعی رو تو حرفات احساس کردم
خیلی قشنگ برام از دلت نوشتی
سلام فاطیما.
مممنون که نظر دادی.
ممنون از حضورتون...
این نوشته ی سر در وبلاگ تون رو خیلی دوست دارم...
انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...
همه ما روزی تنهایی را تجربه میکنیم .
چیز غریبی نیست .