انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...
درباره من
سلام دوستان گل من...
فاطیما هستم. متولد بیست آذر شصت وسه...پائیزی و گاهی پائیزی ترین. دنیای خیالی قشنگی دارم اونقدر قشنگ که تو خوابم نمی بینم!!! و بیداری بی شک بدترین درده وقتی هر لحظه اش باورت می شه که باید از سهم خودت بگذری! این منم و این خوابم و این بیداریم و شاید همینه تموم زندگیم...
ادامه...
دو فصل بیشتر نگذشت اما صدها سال سیاهی در زندگی ات نشست! یادم نمی آید آن روزهای تلخ رفتنت چگونه تاب آوردم و نفرینت نکردم...آن روزها که باور بی وفائیت سیلی محکمی بود بر چهره ی ظریف دخترانه ام...چقدر دلتنگ بودنت می شدم نامهربان! چقدر دلواپس رنگ بختت بودم بعد از خودم! چقدر می سوختم از بی تفاوتی هایت... چقدر ضجه می شدند خنده هایت بر دفتر پر از گریه ام! اما تو بی محابا قصد رفتن کرده بودی و مرا در اوج نامردی زیر پایت له می کردی و می رفتی... دیدی که سد رفتنت نشدم..عشق را خوب یاد گرفته بودم خوب... دیدی که سنگی بر پایت نشدم که هیچ سنگها را کنار زدم تا راحت تر دل بکنی و بروی! نگذاشتم با شکستم آب از آب در دلت تکان بخورد...تو نفهمیدی تا کجا دوستت داشتم...تو نفهمیدی چقدر در خلوت میزبان خوبی بودم برای گریه ها قبل و بعد از رفتنت! تو نفهمیدی...آری حالا می فهمم تو نفهم بودی!!! لباس هایت مردانه اما خودت بویی از مردی و مردانگی نبرده بودی بی شک...با تمام بدیهایت نفرینت نکردم زمانی که تنها راهی که با کارهایت برایم باز گذاشتی دل بریدن بود و دیگر هیچ... حالا خودت ببین من چیزی نمی گویم روزگارت را...حال و روزت را... خودت را... عشقت را... او که به خاطر بودن کثیفش "نبودن پاک و دور از گناه" مرا حس نکردی... دست به دعا شو نابودیت نزدیک است دوستت ندارم دیگر اما باز هم دعایت می کنم تا دستی از این سیاهی کشنده بیرونت کشد آمین... و اما حرف آخر نفرین نکردم اما "نفرین نکرده ام" چه زود گرفت...!
6.419753033719995.32750931492سلام نبی خواه هستم دوست جدید شما! امید دارم روزهای خوب وشادی رو پیش رو داشته باشین همه ما گمشده ای داریم که خیلی وقت ها پیدایش نمی کنیم که این گمشده میتونه . . . باشه شاید تو سایت من گمشده شما پیدا شد . شاید!پس یه سری به من بزنید ضمناً اگه از سایتم خوشتون اومد کد لگوی منو تو وب زیباتون بگذارین اون وقت به منهم اطلاع بدهید تا لینکتون کنم
سلام
خوندمت جالب بود
به بلگ من هم سری بزن
چون کمی شبیه همیم!!
دو فصل بیشتر نگذشت اما صدها سال سیاهی در زندگی ات نشست!
یادم نمی آید آن روزهای تلخ رفتنت چگونه تاب آوردم و نفرینت نکردم...آن روزها که باور بی وفائیت سیلی محکمی بود بر چهره ی ظریف دخترانه ام...چقدر دلتنگ بودنت می شدم نامهربان! چقدر دلواپس رنگ بختت بودم بعد از خودم! چقدر می سوختم از بی تفاوتی هایت... چقدر ضجه می شدند خنده هایت بر دفتر پر از گریه ام! اما تو بی محابا قصد رفتن کرده بودی و مرا در اوج نامردی زیر پایت له می کردی و می رفتی...
دیدی که سد رفتنت نشدم..عشق را خوب یاد گرفته بودم خوب... دیدی که سنگی بر پایت نشدم که هیچ سنگها را کنار زدم تا راحت تر دل بکنی و بروی! نگذاشتم با شکستم آب از آب در دلت تکان بخورد...تو نفهمیدی تا کجا دوستت داشتم...تو نفهمیدی چقدر در خلوت میزبان خوبی بودم برای گریه ها قبل و بعد از رفتنت! تو نفهمیدی...آری حالا می فهمم تو نفهم بودی!!!
لباس هایت مردانه اما خودت بویی از مردی و مردانگی نبرده بودی بی شک...با تمام بدیهایت نفرینت نکردم زمانی که تنها راهی که با کارهایت برایم باز گذاشتی دل بریدن بود و دیگر هیچ...
حالا خودت ببین من چیزی نمی گویم روزگارت را...حال و روزت را... خودت را... عشقت را... او که به خاطر بودن کثیفش "نبودن پاک و دور از گناه" مرا حس نکردی... دست به دعا شو نابودیت نزدیک است دوستت ندارم دیگر اما باز هم دعایت می کنم تا دستی از این سیاهی کشنده بیرونت کشد آمین...
و اما حرف آخر
نفرین نکردم اما "نفرین نکرده ام" چه زود گرفت...!
6.419753033719995.32750931492سلام
نبی خواه هستم دوست جدید شما!
امید دارم روزهای خوب وشادی رو پیش رو داشته باشین
همه ما گمشده ای داریم که خیلی وقت ها پیدایش نمی کنیم که این گمشده میتونه . . . باشه
شاید تو سایت من گمشده شما پیدا شد . شاید!پس یه سری به من بزنید
ضمناً اگه از سایتم خوشتون اومد کد لگوی منو تو وب زیباتون بگذارین اون وقت به منهم اطلاع بدهید تا لینکتون کنم
موفق باشین و شاد منتظرتون می مونم
من که تسبیح نبودم
تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره ی تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو
دنبال دعایی میگشت
بارها دور زدی،
ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود،خدا شاهد ماست
برلبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
دست ویرانگر تو-عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ی ایمان خواندی
قلب صد پاره ی من مهره ی صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
دخترک زیر لبش زمزمه کرد :
<< او یقیناٌ پی معشوق خودش می آید ...>>
پسرک روی لبش زمزمه بود :
<< مطمئناٌ که پشیمان شده بر می گردد ...>>
آری
عشق قربانی مظلوم غرور هست هنوز ...
سلام
چقدر زیبا می سرایی آفرین
حظ کردم.