در دلم دیگر هوای تو نیست
آسوده برو
کمی برای اینهمه دوست داشتن ای زیادی از سرم...
به یمن نیامدنت
قصه ام آنقدر طولانی شد
که دیشب مادر بزرگ می گفت
اینبار تمام کلاغ ها به خانه شان رسیدند
اما
قصه ای اینجا ناتمام ماند...
حالم خوب است
دیگر دلم برایت تنگ نمی شود
آری کسی می گفت:
"مرده ها روی خط دلتنگی راه نمی روند..."
حالم خوب است
روزها را می گذرانم
غروب ها را نفس می کشم
شب ها را پیر می شوم
حالم خوب است عزیز دلم
نگران من نباش...
حالم خوب است
قصه ام را تمام کنید لطفا
من و کلاغ های این حوالی پیر شدیم دیگر...
نه
اشتباه نکن
گرد پیری نشسته بر موهایم جای پای غم نیست!
برف شادی خنده های توست
وقتی رفتی
تا به پای دیگری پیر شوی...
تمام آرزوهایم را
به دستان تو گره می زدم هر شب
و جای تو
خودم را در آغوش می گرفتم و رویا می بافتم
حالا من مانده ام
نهایت هضم یک درد
که می گویند:
قسمت نبود...
بی گمان هنوز می شناسی ام...
خودم که نه
اما رویاهایم بی گمان گاهی در لحظه های سرد زندگیت با تو این ور و آن ور می شوند
وقتی پنجره را باز می کنی
تا سرت گرم چیزی شود
ناگهان دلگرم می شوی به "دوستت دارمی" که سالها پیش در نگاهت جا گذاشتم و گذشتم...
سالها خواهد گذشت
نه عشق معجزه می کند و نه تو دستان اتفاق را گرفتی که نیفتد!
آری فراموشی می آید اما با درد هرگز از یاد نرفتن ها...
من بدون تو روی پاهایم آنقدر ویران می شوم تا از پا درافتم
و تو بدون من آنقدر می روی که تمام می شوی
من بی تو دلتنگی هایم زیاد شد و تو بی من سرت شلوغ...
ما هر دو باختیم به عشق...
تاوان سنگینی دادم تا ویرانت شوم تا آباد بمانی
سلام مرا به غرورت برسان و به او بگو
بهای قامت بلندش اینهمه ویرانیست...
نگران خودت نباش
من که هر شب خواب می بینمت
و هر صبح می نوشمت...
نشد فراموش شوی...
نگران من هم نباش
فقط دارم از دست می روم...
هوا که سرد می شود
آدم دلش آغوش گرم...!!!
زمستان و تابستان فرقی نمی کند
وقتی یخ درد های ما را
هیچ آفتابی آب نمی کند...
بگذار
از نیمه پر لیوان برایت بگویم
همان که
هیچوقت سهم من نیست...
خدایا
دلم کمی دلتنگی می خواهد
تاب اینهمه را ندارد...!
آدمکی برفی می ساختم
تا بهار که آمد
آب شود
اگر
دردهایم سپید بود...
تو را دارم
جزئی از "دنیای نداشته ی منی"
سهم خود خود من...
حالم خوب است!
بغض هایم سر موقع به سراغم می آیند
اما شکستنشان با تاخیر است...
بی خودی دلت هزار راه رفت!
دل من عمریست
در بیراهه های بی کسی جا خوش کرده است...
هر شب
تکلیف بغض های مرا روشن کن
مثل کودکی
می خواهم بنویسم...
بی سر و صدا
تولدم آمد و رفت
من به دنیا آمدم اما
دنیا به من نیامد...