گاهی
به راحتی از تو می گذرند
تو می مانی و تنی که له می شود از درد
گویی لهستانی!!!
به همین سادگی...
دلم می خواهد
نفس هایم را به عقب برگردانم
به نیمه راه
همانجا که رفیقم بودی!
گفته بودم
دیدارمان به قیامت!
حالا
هر روز
دلم قیامت می کند بخاطرت...
گاهی
حسودی می کنم
به او که
در کنارت هست اما دوستت ندارد...!
دیر آمدی
همین پیش پای تو
خودم را دیدم که تمام شدم...
گاهی خاطراتت
گاهی خودت
گاهی نبودنت...
اما مهم نیست زیاد
تو هم خواهی گذشت
و شاید این نیز...
طعم حالم را نپرس
وقتی نباشی
تلخ است
شبیه قهوه ای که باید تلخ باشد...
دستی
واژه هایم را درد پاشیده انگار
پرم از حس مردن
به قدر لحظه ای زندگی
یک فنجان سکوت لطفا...
کاش می شد
ساعتم را پنجاه سال عقب بکشم
حالا که "بیست و هشت" سالگی ام طعم "هفتاد سالگی" می دهد...
می گریم هر آن
این زندگی را...
وقتی مردم
کسی دیگر برایم گریه نکند
یاد زندگی می افتم...
آینه و آب
من و تو و قرآن
هر کدام رفتیم به راهی
دیگر منتظر برگشتن تو نیستم
دلتنگ معجزه ی قرآنم...
مرا ببخش
دوباره بچگی کردم
تمام شب نبودنت را گریستم...
گفتم زمان همه چیز را درست می کند
اما تو باور نکردی
حالا دیدی همه چیز درست شد
زمان گذشت و تو را از من سیر کرد
مرا از زندگی...
آری زمان همه چیز را درست می کند...
گاهی له می شوی
زیر بار سنگین "دوستت دارمی" که
بوی خیانت می دهد!!!
خستگی در تنم
یادگاریست از آنهایی که دوستشان داشتم
با من مدارا کن
بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد...
نفس می شوی
گاهی می آیی
پر می شوم از حس زندگی...
گیسوانم را
سپرده ام به دست باد
حالا که دستهای تو نیست
حصار شده ای در چارچوب یادم
هر چقدر هم که دورتر می شوی
نمی توانم فراموشت کنم...
سیگار
در دستان تو
و من
دور از دستانت
هر دو سوختیم...!
می گویی
گل یا پوچ؟!؟
فریاد می زنم
پوچ می خواهم!!! تمام تو را...
آنکه می گفتی و نبودی...!
بر تن روزهای داغ تابستان
تنهایی ام را می پوشانم
هوا کمی سرد می شود...