صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

برای او که رفت

 

 

بر سر مزار آرزوهایم ایستاده ام

چه باشکوهند

چقدر زیبا

نمی دانم چرا اشک سرد چشمانم

آتش درونم را شعله ور تر می کند

اطرافم را نگاه می کنم

افسوس داغی تازه

مرگی تازه

آرزویی دیگر هر لحظه می میرد

اینکه تو را ببینم

حتی از دور

حتی نامهربان اما دنبال رد پای من...!

تنهام و چقدر تنهایی خوب است وقتی نیستی

چقدر باشکوهند

باورم نمی شود تمام این آرزوها سهم من بودند؟؟؟؟

چقدر زیاد...

و چرا به هیچ کدامشان نرسیدم

چقدر تلخ...

نزدیکشان می شوم

از ابتدا مرورشان می کنم

اما هر چه مرور می کنم به پایان نمی رسم

برایت چه آرزوها ساخته بودم

حیف نماندی...

صدای گریه ام بلند می شود

فریاد می زنم

خدای آسمان هم اینبار دلش به حال دلم می سوزد

اما تو مثل همیشه نامهربان

اگر تمام گلهای دنیا را برایم بیاورند

باز هم سر قبر تمام آرزوهایم گلباران نخواهد شد

چه مزار بزرگی

چه قبرهای بی کسی

چه تنها شده ام

حالا که نه تو هستی

نه آرزوهایم...!

 

 

 

برای اولین و آخرین بار می نویسم

دیگر دوستت ندارم

هیچ وقت سراغ من و دلم را نگیر

تمام شد

صبر من هم تمام شد

می روی برو

اما نه زود برگرد نه دیر

برنگرد...تنها همین

برنگرد هیچ وقت 

دیگر نه منتظرت نیستم...

نظرات 1 + ارسال نظر
کلافه چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:02 http://kalafam.blogsky.com/

خوشگل بود. اما ناراحت کننده بود.

ممنون از نگاه مهربونت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد