صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

برای پاییز

برای آخرین روز پاییز88

صدایی خاموش است و در خیالم مرا می خواند

پاییز امروز تمام می شود و من دیریست که تمام شده ام

شاید امروز بمیرم

شبی طولانی در راه است و طاقت تحمل تاریکی در وجودم نیست

خدایا به چشمان که عادتم دادی که اینچنین شکستم

او رفت...کاش پاییز نمی رفت

خدایا اخرین شعری باشد که برایش می نویسم

اخرین اشکی باشد که برایش می ریزم

اخرین التماسی باشد که غرورم را له می کند

اخرین زمستانی باشد که یلدایش را دوست ندارم

می دانم نگاهت هرگز واژه های خسته شعرم را دلداری نمی دهد

اما می نویسم به رسم همیشه و تو می روی باز به رسم همیشه...!

کاش می شد برایت بنویسم که دیگر دوستت ندارم

که دیگر منتظرت نیستم

اما قلمم فقط احساسم را می نویسد

و احساسم فقط دوستت دارد

تمام روزهای این فصل مرده تنهایی ام را شاهدند

مدیون غروبهای پاییزم

به همان اندازه که هوای چشمانم را نداشتی

دلتنگ نامهربانی هایت شده ام

پاییز می رود و دختر پاییز تنهاترین می شود

خدای پاییز خدای زمستان هم هست

خدای پاییز خدای تابستان و بهار هم هست

اما پاییز تولد است و تولد مرگ نیست

بدرقه می کنم

هم تو را و هم پاییز را

غمی که در نگاهم از رفتنت پنهان شده کاری از پیش نمی برد

ساده دل می کنی و می روی

و چقدر سخت است باور سخت این ساده رفتنت...

آهسته زمزمه می کنم

"مرا به یاد نگه دار

مرا به خاطره نسپار

که باد خاطره ها را

همیشه می برد از یاد"

چیزی نمی گویی اما می شنوم

"نفس های سرد" رمانی بیش نیست و عشق زیباتر از ان است

که بتوان با حرفهای عاشقانه وجودش را به اثبات رساند

وقتی اثری از عشق در نگاه نامهربان تو نیست...!!!

فاطیما-بیست و نه آذر هشتاد و هشت

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدحسن عبدی جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 http://mojemehr.blogsky.com

سلام فاطیما جان
توی لیت ولاگ های آپدیت شده صد سال تنهایی برام خیلی جالب بود . رمانی که خیلی روم تاثیر گذاشت و تو فکر غوطه ورم کرد .
شعرهات خیلی قشنگ و با احساسن
امیدوارم موفق و پیروز باشی
به من هم تونستی سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد