انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...
درباره من
سلام دوستان گل من...
فاطیما هستم. متولد بیست آذر شصت وسه...پائیزی و گاهی پائیزی ترین. دنیای خیالی قشنگی دارم اونقدر قشنگ که تو خوابم نمی بینم!!! و بیداری بی شک بدترین درده وقتی هر لحظه اش باورت می شه که باید از سهم خودت بگذری! این منم و این خوابم و این بیداریم و شاید همینه تموم زندگیم...
ادامه...
باران که میبارد ... گویی آسمان نیز از بغض من سنگین شده ، همچو من متظاهر نیست،به خود فشار نمی آورد،آسوده میبارد ... گویی دلش به حال من سوخته، دنیایی را خیس میکند که خیسی گونه هایم را نا محرمان نبینند ... باران که میبارد نمی دانم این اشک کداممان است که زمین را خیس کرده،من یا ابر ... باران که می بارد گویی در آغوش باد و زیر چشمان ناباور ابر میتوانی در همهمه ی عصیانی خیابان هم آسوده خود را رها کنی و سبک شوی ... باران که میبارد ... دل آسمان آرام میگیرد، شادان و رنگین میشود، و من تنها در انتظار بارانی دیگرم ...
سلام آبجی فاطیمای گلم منم خیلی دلم برات تنگ شده. تو این مدتی که نمی نوشتم خیلی اتفاقا واسم افتاده که همشو واست تعریف میکنم. ممنون و شرمندم که این همه بیادم بودی. امیدوارم روزی بتونم محبتهای فاطیمای بهاریم رو جبران کنم.
امشب که نوشتههات را رو به عقب برگشتم یکچیزی دیدم که خیلی هم واضح بود. میدانم که میدانی و با این حال میگویم که بدانی خوب پیداست: بلوغ نوشتارت مبارک!
ادامه بده! به پختهگی برسانش... کمالشان از دور پیداست. میبینی؟
شادزی و مهر ورز!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
درد
نام دیگر من است...
این جملات قصارو خودت نوشتی یا از جایی کپ زدی؟
به به بالاخره آپ فرمودید
خوشحالمان نمودید به ما سر زدید
متاسفام امیدوارم به زودی لبخند حقیقی پدر رو ببینی
تو هم میرمی ...
من میمانم ...
هیچ !
من عاشق اینجا شدم یهو :)
تو می مانی و دردی که باد می آورد و نمی برد دیگر ...
چه کردی دختـــــر:(
ابن روزها تنها درد میخوانم ! درد مینویسم ...
مرسی برگشتی !
باران که میبارد ...
گویی آسمان نیز از بغض من سنگین شده ، همچو من متظاهر نیست،به خود فشار نمی آورد،آسوده میبارد ...
گویی دلش به حال من سوخته، دنیایی را خیس میکند که خیسی گونه هایم را نا محرمان نبینند ...
باران که میبارد نمی دانم این اشک کداممان است که زمین را خیس کرده،من یا ابر ...
باران که می بارد گویی در آغوش باد و زیر چشمان ناباور ابر میتوانی در همهمه ی عصیانی خیابان هم آسوده خود را رها کنی و سبک شوی ...
باران که میبارد ... دل آسمان آرام میگیرد، شادان و رنگین میشود، و من تنها در انتظار بارانی دیگرم ...
این و دیگر هیچ نباشه شما لنگ میمیونید انگار!
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی ؛
اما نترس گردوی کوچک !
آنچه سیاه می شود روی تو نیست ، دست آنهاست ...
کاش بارون بباره. بباره،بشوره و ببره هر آنچه بدی و نامردیه
اگه خودت مینویسی معلومه خیلی ادیبی. ایول
سلام آبجی فاطیمای گلم منم خیلی دلم برات تنگ شده.
تو این مدتی که نمی نوشتم خیلی اتفاقا واسم افتاده که همشو واست تعریف میکنم.
ممنون و شرمندم که این همه بیادم بودی.
امیدوارم روزی بتونم محبتهای فاطیمای بهاریم رو جبران کنم.
و من می مانم و هوایی که بی توست
سلام :)
امشب که نوشتههات را رو به عقب برگشتم یکچیزی دیدم که خیلی هم واضح بود. میدانم که میدانی و با این حال میگویم که بدانی خوب پیداست: بلوغ نوشتارت مبارک!
ادامه بده! به پختهگی برسانش... کمالشان از دور پیداست. میبینی؟
شادزی و مهر ورز!