باد
پستچی می شود
و به در خانه می آورد
ته مانده های مردانگی ات را
ای مرد...
آه که هرگز ندانستی
وسعت تنهایی سرد من کجا و
تب عاشقانه هایی که نگفتم کجا و
جرقه کوچک مردانگی تو کجا!
من جسدم را برمی دارم و
از این خانه می روم
این
ته مانده های تو
و
این خانه بدون من...
می روم
کمی رویا ببافم
تمام ساخته هایم
به دست تو ویران شد
ای باد لعنتی...!
قربونت بشم که اینقدر احساساتت بی ریاست
ممنون ازینکه درکم میکنی
ممنون اومدی
کاش قلب نداشتیم
خیلی قشنگ بود، مخصوصا :
آه که هرگز ندانستی
وسعت تنهایی سرد من کجا
حس خاصی به من داد، هم غم انگیز و هم بااحساس و زیبا
راستی این روزهای قشنگ عشق بر تو مبارک
محشر بود ...... عاشقتم