صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

پیر شدم دیگر...

به پای کسی که نه

اما

به پای خودم

پیر شدم...!!!

بی حس...

احساس می کنم

دیگر دلم تنگ کسی نیست

گویی

بی حس شده ام...

مردم...

مردم کوچه و بازار

جوری نگاهم می کنند

که انگار مرا می شناسند هنوز

اما من

دیگر کسی در خاطرم نمی گنجد...

...

دیروزها

پا به پای باد می دویدم

و

موهایم را...

امروز

خیالت را

می برد با خودش باد...

سکوت...

تقصیر کسی نیست

ما

حرفهایمان را بغض کرده ایم...

کهنه شد اسم قشنگت...

چقدر

پاییز شده ای

در خاطرات من

چقدر...

پاییز...

شده ای...!

دلم کسی می خواهد...

دلم کسی می خواهد

کسی که آرامم کند

شبیه دستهای دریا

که شست و با خود برد

ته مانده های خالی تو را از ذهنم...

پاییز...

پاییز دارد می رسد

دلواپس برگ هایی هستم که زیر پای کسی له خواهند شد

شبیه دلم...

شبیه احساسم...

شبیه خودم...!

امشب...

امشب  

من هستم و سیگار شعرهایم

تمام تو را می نویسم آرام آرام

اما

دودت نمی کنم دیگر

به آتش می کشمت امشب!!!

پیر شدم دیگر...

به خورشید بگو

بس است دیگر

فردا را نمی خواهد بیایید

تقویمم اینجا پر شده از روزهایی که "نمی آمدند" بهتر بود...

اتفاق...

هر روز

می گذرم و دست تکان می دهم

برای اتفاق های خوبی که

نیفتاده از من گذشتند...

درد...

وقتی کاری از دست واژه ها بر نمی آمد

وقتی خواندن و نوشتن "درد" فاصله داشت تا کشیدنش

من می کشیدم و می نوشتم

او می خواند و می رفت...

دلتنگ...

دیروز پرنده ای در قفسش مرد

همه می گفتند

قفسش تنگ بود

من می گفتم

دلش...

دلم یک بودن ساده می خواهد...همین!!!

دور و برم اینجا

گاهی پر می شود از آدمهایی که

هستند ولی نیستند...

و من مشق می کنم هر شب

تمام تنهایی ام را بر تن لحظه هایی که دنبال می کنند

فردایی را که

دوباره

پر می شود دور و برم اینجا

از آدمهایی که

هستند ولی نیستند...!

می گذرد...

هر شب 

می نویسم  

مشق های دلتنگی ام را... 

این نیز خواهد گذشت...

بیراهه...

یک راه  

بیشتر برایم نمانده 

بیراهه...

آینه...

آیینه ها چقدر پیر شده اند 

دیگر جوانی ام را نشانم نمی دهند...

شب بخیر...

امشب هم 

کلاف دلتنگی هایم را 

برمی دارم و می بافمش تا تو... 

به تو نخواهم رسید اما 

به صبح شاید...

تنهایی...

هر شب  

غرق در سرمای تنهایی ام 

جای آغوش گرمت...

کوچکم شاید...بزرگی شاید...

اگر بزرگ بودم و دست نیافتنی 

می خواستی ام... 

اگر کوچک بودی و دست یافتنی 

نمی خواستمت... 

اینجا 

نتوانستن شرط خواستن است...