صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

ته مانده های یاد...

باد

پستچی می شود

و به در خانه می آورد

ته مانده های مردانگی ات را

ای مرد...

آه که هرگز ندانستی

وسعت تنهایی سرد من کجا و

تب عاشقانه هایی که نگفتم کجا و

جرقه کوچک مردانگی تو کجا!

من جسدم را برمی دارم و

از این خانه می روم

این

ته مانده های تو

و

این خانه بدون من...

نظرات 4 + ارسال نظر
فاطیمای پائیزی چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:12

می روم
کمی رویا ببافم
تمام ساخته هایم
به دست تو ویران شد
ای باد لعنتی...!

یکتا پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 http://yekta-narvan.blogsky.com

قربونت بشم که اینقدر احساساتت بی ریاست
ممنون ازینکه درکم میکنی
ممنون اومدی

کاش قلب نداشتیم

راحله پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:11 http://tarannomesepid.blogsky.com/

سلام مهربان؛

خیلی قشنگ بود، مخصوصا :
آه که هرگز ندانستی

وسعت تنهایی سرد من کجا

حس خاصی به من داد، هم غم انگیز و هم بااحساس و زیبا

راستی این روزهای قشنگ عشق بر تو مبارک

نازنین امیر پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:20

محشر بود ...... عاشقتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد