صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

نیایش...

فانوس تاریک تحمل مرا

به دست گرفته ای

و

به دل سیاه

این "سیاه شبهای" لعنتی می زنی

تا مرا بیازمائی...

دیگر نه نگران رد خودم

که نگران باور توام!

دیریست

آب از سر "باور معجزه"

در این وادی درد گذشته...

نظرات 6 + ارسال نظر
فاطیمای پائیزی شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:36


انگار کسی در اوج سخاوت
تمام نا امیدی اش را
به سرنوشت سیاه ما
قرض داده است و
خیال پس گرفتن هم ندارد...
هر چه عود هم بسوزانیم باز هم دل از سوختن در امان نمی ماند ...می دانم...چقدر دلواپسم دلواپس خنده هایی که ندارمشان. خدایا "تو دیگر از دور برای من دست تکان نده من تو را همین نزدیکی گم کردم" نه من تو را گم نکردم تو خودت گم شدی! و من پیدایت نمی کنم حالا...باز هم می خواهی مرا بیازمائی؟!؟باز هم می خواهی امتحانم کنی؟!؟ وقتی دستم را در دستانت می گذارم و حتی دستانم را حس نمی کنی چه برسد به قلبم چگونه انتظار داری خوب امتحانم را پس بدهم وقتی روحیه ندارم!!! نیایش های مرا دوست نداری انگار... عزیزی چه زیبا نوشته بود "این روزها سجاده ام با تاخیر باز می شود" آری سجاده ی من هم با تاخیر باز می شود و با عجله بسته می شود... درد من دیگر "درد های خودم" نیست دیگر شمع روشن نمی کنم تا آینده ی خانه ام را روشن کنم... این خانه حتی دیگر آینده ندارد چه برسد به آینده ای سیاه! نگران ایمانمم نگران رنگ پریدگی سجاده ام... من دیگر تمامم شاید و آغازی در پایان کار نیست قطعا! اما خدایا تو باشی بهتر است... من صدای نفس هایت را شبیه نفس های بابایم دوست می دارم...

پیمان شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:47 http://paymandorosti.blogsky.com/

سلام فاطیما خانم ...

نمیدونم چی بگم !!

سونیان یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:49 http://soniyan-ashegh.persianblog.ir/

خیلی زیبا بود دوست عزیزم

امیر یوسف ( درد عشق) یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:27 http://dardeshgh.blogsky.com

کاش می شد سرنوشت را از سرنوشت

مرسی از حضور گرمت

راحله سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 http://tarannomesepid.blogsky.com/

چقدر با احساس بود.
من هم امروز کمی غمگینم، نمی دانم چرا آن لحظه که احساس میکنیم همه چیز عالی است، سایه شک و ترس همه چیز را خراب میکند. مدتی است مفهوم برخی چیزها را نمی فهمم. چیزهایی که نمیدانم باید برای فهمیدنشان تلاشی بکنم، یا از کنارشان آرام رد شوم و آنها را رها کنم. نمی دانم....

فرخ سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:07 http://chakhan-2.blogsky.com

به سوزهایی که هماره در شعرهایت احساس میشود
عادت کرده ام!!
ما شرقیها با سوز و گداز خوشتریم فاطیمای عزیز
اینک تو دختری با واژه هایی که ستارگان شبهای کویر را به یادم میآورد مرا گاه به گاه با سوزی آشنا اما غریب مینوازی و این برایم خوشایند است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد