صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

کفش مردانه...

پاهایش ایستاده بودند

اما

جاده می رفت

لحظه ای مکث

نگاهی به کفش های پشت ویترین انداخت و

پوز خند تلخی زد

و آهسته زیر لب گفت:

همسفر جاده نمی شدم اگر

به اندازه ی همین کفش های مردانه

"مرد" دیده بودم...!

افسوس

او خسته بود و جاده تازه نفس

جاده دوباره به راه افتاد...

نظرات 8 + ارسال نظر
فاطیمای پائیزی جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:14

مزه کلماتم
این روزها تلخ اند...
وقتی می خوانی
ای کاش با خودت قند داشته باشی!!!

باران جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:26 http://the-rain.blogsky.com

معرکه بود!!
عاشقتم دختر!
تنهامون نذاز

بهار جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:26 http://b_khatereeh.blogfa.com

جوراب مخملیم را گرفته بود و نمیداد ... پا روی عقایدم میگذاشت ... دوست داشت موهایم را پریشان ببیند
تماما دماغ سردم را نوازش میکرد ...
در کاپشنم میپیچید و قهقهه میزد...
عذابم میداد...
و من همچنان به دنبال جورابم میدویدم و فریاد میزدم :
ای باد بیرحم تمامش کن ... عشقم منتظرم است. باید بروم

نارون جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:13

مردی نشانم بده!
زیبا بود دختر م

باران جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:39 http://the-rain.blogsky.com

وااااای...عاشقتم.این قالبو دیگه عوض نکن!!!

حامد جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:35 http://www.eshaareh2.wordpresss.com

جاده ی بسیار بسیار درازی پیش روی من هست. ولی باید برم

فرخ شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:14 http://chakhan-2.blogsky.com

من ازتصویرهایی که میسازی خوشم میآید!

بهراد دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:56 http://arzais.blogsky.com

هر وقت جاده ای برای فرو رفتن در افکارم انتخاب میکنم کفش هایم خیس خیس میشود. مردها درد دلهایشان را بر سر جاده میکوبند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد