پاهایش ایستاده بودند
اما
جاده می رفت
لحظه ای مکث
نگاهی به کفش های پشت ویترین انداخت و
پوز خند تلخی زد
و آهسته زیر لب گفت:
همسفر جاده نمی شدم اگر
به اندازه ی همین کفش های مردانه
"مرد" دیده بودم...!
افسوس
او خسته بود و جاده تازه نفس
جاده دوباره به راه افتاد...
مزه کلماتم
این روزها تلخ اند...
وقتی می خوانی
ای کاش با خودت قند داشته باشی!!!
معرکه بود!!
عاشقتم دختر!
تنهامون نذاز
جوراب مخملیم را گرفته بود و نمیداد ... پا روی عقایدم میگذاشت ... دوست داشت موهایم را پریشان ببیند
تماما دماغ سردم را نوازش میکرد ...
در کاپشنم میپیچید و قهقهه میزد...
عذابم میداد...
و من همچنان به دنبال جورابم میدویدم و فریاد میزدم :
ای باد بیرحم تمامش کن ... عشقم منتظرم است. باید بروم
مردی نشانم بده!
زیبا بود دختر م
وااااای...عاشقتم.این قالبو دیگه عوض نکن!!!
جاده ی بسیار بسیار درازی پیش روی من هست. ولی باید برم
من ازتصویرهایی که میسازی خوشم میآید!
هر وقت جاده ای برای فرو رفتن در افکارم انتخاب میکنم کفش هایم خیس خیس میشود. مردها درد دلهایشان را بر سر جاده میکوبند.