صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

چرا؟؟؟

می ماندی

و برایم یواشکی می گفتی

که نمی خواهی بمانی

من خودم

اسباب رفتنت را فراهم می کردم

حالا که

نیامده

زحمت رفتن بی دلیلت را به دوش می کشی

و من

با دنیایی علامت سوال در ذهنم

پی جوابی

برای دلداری خودم می گردم

چاره ای ندارم

جز آنکه فراموش کنم

اسم بزرگ مردی را که

بزرگوار می دانمش تا ابد...

خدا را

دیریست

در آسمان این خانه ندیده ام

تا به دست او بسپارمت

اگر

دیدی اش

از قول من بگو

مراقبت باشد...

نظرات 12 + ارسال نظر
ظریفه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:09 http://corocodile.blogsky.com

سلام
بلاگ جالبی دارین
لینکم شدین

فاطیمای پائیزی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:11



وقتی که

اعتماد نیست

سیاه و سفید چه فرق می کند

برای تو

وقتی که در باورت نیستم

چگونه به انتظارت دلخوش بدارم

وقتی که

باورم نداری

و وجودم را

به همراه واژه های حقیر

در نمادی از دورویی

تداعی می کنی

چگونه نترسم؟!

کاش باورم داشتی

به اندازه ی ناباوری

کاش آنگونه که هستم

مرا می شناختی

نه آنگونه

که تصور داری

کاش قادر بودم

نه با کمک کلمات

بلکه با نیرویی فراروانی

وجودم را

برایت به تصویر بکشم

تا شاید

کمی دلت

برایم به رحم آید

اما.....

فاصله بسیاراست

فاصله بین

آنچه هستم و

آنچه تصور کردی

کاش روزی برسد

که بدانی

سفیدی را سیاه دیدن

هنر نیست

بلکه در سیاهی

سفیدی دیدن

هنر است و

نشانه ی رشد

کاش...

حامد دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:26 http://dakhmeh.blogsky.com

درود
نوشته هاتون جالبن ، از این قسمت از نوشتتون خیلی خوشم اومد :
"می ماندی

و برایم یواشکی می گفتی

که نمی خواهی بمانی

من خودم

اسباب رفتنت را فراهم می کردم"

نیلوفر دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:42 http://http:niloofaresahra.blogsky.com

دوست گرامی رنگ خط را عوض کنید قابل خوندن نیست

راحله سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 http://tarannomesepid.blogsky.com/

سلام بر دوست خوب و عزیز خودم؛

چه خبر خانمی؟؟ خوبی؟؟ چه قدر دلم واست تنگ شده بود.
جه متن جالب و قشنگی بود. اما بهرحال این نکته هم هست که گاهی اوقات برخی چیزهای زندگی از اراده و اختیار ما خارچ هستند؛ چیزهایی پیش می آیند که نمی تونیم دلیلش را درک کنیم ولی خوب تنها کاری که می تونیم بکنیم اینه که آرام باشیم، به خدا توکل کنیم و همه چیز رو به دست اون یگانه مهربون بسپاریم، همه چیز خود به خود درست می شه، آنهم طوری که هرگز باور نمی کنیم

همیشه شاد باشی.
منتظرتم

باران سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:31 http://the-rain.blogsky.com

فاطیمای عزیز دلم...
قلبم درد گرفت از این پستا...
بی نظیر اما پر از درد!!
آنها که رفنتی اند می روند...ما می مانیم و رد پایشان!

حامد سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:13 http://www.eshaareh2.wordpresss.com

خدا رو هم دیدی سلام منم بهش برسون. بگو میدونی حامد کجای کاره؟
آدرس وبلاگ منو که میدونی؟ اینجا گذاشتم. یک سال و نیمه این رو دارم
www.eshaareh2.wordpress.com

baby سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:52 http://memoirs.blogsky.com

سلام
نوشته هات خیلی عمیق و خوشملن
شاد زی گلم

فرخ چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:48 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام به روح و حس لطیف ات ... دلم را لرزاند

ستوده چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:55

سلام دوست با احساس ومهربونم .
چرا دیگه سراغی از من نمیگیری .
حالت خوبه گلم .
مواظب خودت وآن دل قشنگت باش .

نارون پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:52

فوق العاده بود
منم خیلی وقته که خدا رو ندیدم

شهرزاد یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 http://hichopoch.blogsky.com

فراموشی از بر اسم مردی که بزرگوار می‌بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد