صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

صد سال تنهایی

انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت ما خاموش کرده است...

When smiled, I felt love

ای مرد!!!

دیدی پاهای من نرفتند

اما

به سنگ رسیدند

ایستاده بودم

که به زمین خوردم!

تو که

درد را از نگاهم خواندی

اینچنین تا کردی

وای بر من

وای بر من

اگر همه چون تو

بخوانند و بیفزایند و بروند!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
فاطیمای پائیزی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:43

دل خسته ام ز دنیا...دل بسته ام به ساقی
صبرم زیاده اما...عمری نمانده باقی
وقتی اوج مردانگی ات را کسی باور کرد یادت نرود زمان زمان خوبی ست برای بد شدن...برای بی تفاوت شدن...برای فاصله گرفتن...و شاید برای کمی ؟؟؟!!! این درخت های نامرد را می بینی؟؟؟چه آسوده خوابیده اند...اما برگهایشان همین چند روز پیش "پائیز برگ ریز خودمان" را می گویم جان سپردند از غم دوری همین نامردان همیشگی طبیعت!!!
می فهمم تمام آن چیزهایی را که اگر نمی فهمیدم حالم روز به روز بهتر می شد باشد حرفی نیست اما من سر حرفم می مانم
***امیدوارم غم و غصه راه خانه ات را گم کند...***
راستی خداحافظ

نارون یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:56

حسودیم شد به این استعدادت در نوشتن
افتخار میکنم که هم جنس منی عزیزم

فرخ دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:02 http://chakhan-2.blogsky.com

همه چون او نخواهند بود .. تردیدی نیست !!
شاید بدتر از او نیزباشند ... واقعیت این است!

ستوده دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:32

اینقدر زیبا حرف میزنی که من چیزی ندارم که بگم .
حرف های دلت زیبا هستن .

باران دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:01 http://the-rain.blogsky.com

رسم آدم های این زمانه است!
وای بر ما...
فاطیمای عزیز من نبینم غمتو...:(

حامد دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:10 http://www.eshaareh2.wordpresss.com

منم زمین خوردم ولی با سر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد